وبلاگ حقوقي هماي شيراز
قوانين،مقالات حقوقي
نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:اجراي احكام,قانون, توسط هما شيرازي |


شماره ابلاغ : 70496 شماره انتشار : 9610
1356/09/ 1356 تاريخ روزنامه رسمي : 26 /08/ تاريخ ابلاغ: 25
قانون اجراي احكام مدني
1356/08/ مصوب 01
فصل اول - قواعد عمومي
مبحث اول - مقدمات اجرا
ماده ١ - هيچ حكمي از احكام دادگاههاي دادگستري بموقع اجرا
گذارده نميشود مگر اينكه قطعي شده يا قرار اجراي موقت آن در
موارديكه قانون معين ميكند صادر شده باش.د
ماده ٢ - احكام دادگاههاي دادگستري وقتي بموقع اجرا گذارده ميشود
كه بمحكوم عليه يا وكيل يا قائم مقام قانوني او ابلاغ شده و محكوم له
ي انماينده و يا قائم مقام قانوني او كتبا اين تقاضا را از دادگاه بنماي.د
ماده ٣ - حكمي كه موضوع آن معين نيست قابل اجراء نمي باش.د
ماده ۴ - اجراي حكم با صدور اجرائيه بعمل ميآيد مگر اين كه در
قانون ترتيب ديگري مقرر شده باشد.
در موارديكه دادگاه جنبه اعلامي داشته و مستلزم انجام عملي از
طرف محكو معليه نيست از قبيل اعلام اصالت يا بطلان سند اجرائيه
صادر نميشود همچنين در موارديكه سازمانها و مؤسسات دولتي و
وابسته بدولت طرف دعوي نبوده ولي اجراي حكم بايد بوسيله آنها
صورت گيرد صدور اجرائيه لازم نيست و سازمانها و مؤسسات مزبور
مكلفند بدستور دادگاه حكم را اجرا كنند.
ماده ۵ - صدور اجرائيه با دادگاه نخستين است.
ماده ۶ - در اجرائيه نام و نام خانوادگي و محل اقامت محكوم له و
محكوم عليه و مشخصات حكم و موضوع آن و اينكه پرداخت حق اجرا
بعهده محكوم عليه ميباشد نوشته شده و بامضاء رئيس دادگاه و مدير
دفتر رسيده بمهر دادگاه ممهور و براي ابلاغ فرستاده ميشود.
ماده ٧ - برگهاي اجرائيه بتعداد محكوم عليهم بعلاوه دو نسخه صادر
ميشود يك نسخه از آن در پرونده دعوي و نسخه ديگر پس از ابلاغ
بمحكوم عليه در پرونده اجرائي بايگاني ميگردد و يك نسخه نيز در
موقع ابلاغ بمحكوم عليه داده ميشود.
ماده ٨ - ابلاغ اجرائيه طبق مقررات آئين دادرسي مدني بعمل ميآيد و
آخرين محل ابلاغ بمحكوم عليه در پرونده دادرسي براي ابلاغ
اجرائيه سابقه ابلاغ محسوب اس . ت
ماده ٩ - در موارديكه ابلاغ اوراق راجع بدعوي طبق ماده ١٠٠
قانون آئين دادرسي مدني بعمل آمده و تا قبل از صدور اجرائيه
محكوم عليه محل اقامت خود را بدادگاه اعلام نكرده باشد مفاد اجرائيه
يك نوبت بترتيب مقرر در مادتين ١١٨ و ١١٩ اين قانون آگهي
ميگردد و ده روز پس از آن بموقع اجرا گذاشته ميشود. در اين
صورت براي عمليات اجرائي ابلاغ يا اخطار ديگري به محكوم عليه
لازم نيست مگر اينكه محكوم عليه محل اقامت خود را كتباً بقسمت اجرا
اطلاع دهد. مفاد اين ماده بايد در آگهي مزبور قيد شو.د
ماده ١٠ - اگر محكوم عليه قبل از ابلاغ اجرائيه محجور يا فوت شود
اجرائيه حسب مورد به ولي،قيم، امين، وصي، ورثه يا مدير تركه او
ابلاغ ميگردد و هر گاه حجر يا فوت محكوم عليه بعد از ابلاغ اجرائيه
باشد مفاد اجرائيه و عمليات انجام شده بوسيله ابلاغ اخطاريه بآنها
اطلاع داده خواهد ش.د
ماده ١١ - هر گاه در صدور اجرائيه اشتباهي شده باشد دادگاه ميتواند
رأساً يا بدرخواست هر يك از طرفين باقتضاي مورد اجرائيه را ابطال
ي اتصحيح نمايد يا عمليات اجرائي را الغاء كند و دستور استرداد مورد
اجرا را بده.د
مبحث دوم - دادورزها (مأمورين اجرا)
ماده ١٢ - مدير اجرا تحت رياست و مسئوليت دادگاه انجام وظيفه
ميكند و بقدر لزوم و تحت نظر خود دادورز ( مأمور اجرا) خواهد
داش . ت
ماده ١٣ - اگر دادگاه دادورز (مأمور اجرا) نداشته باشد و يا دادورز
(مأمور اجرا) بتعداد كافي نباشد ميتوان احكام را بوسيله مدير دفتر
ي اكارمندان ديگر دادگاه يا مأمورين شهرباني يا ژاندارمري اجراء كرد.
ماده ١۴ - در صورتيكه حين اجراي حكم نسبت بدادورزها (مأمورين
اجرا) مقاومت يا سوء رفتاري شود ميتوانند حسب مورد از
مأمورين شهرباني، ژاندارمري و يا دژباني براي اجراي حكم كمك
بخواهند، مأمورين مزبور مكلف بانجام آن ميباشن.د
ماده ١۵ - هر گاه مأمورين مذكور در ماده قبل درخواست دادورز
(مأمور اجرا) را انجام ندهند دادورز (مأمور اجرا) صورتمجلسي در
اين خصوص تنظيم ميكند تا توسط مدير اجرا براي تعقيب بمرجع
صلاحيتدار فرستاده شو.د
ماده ١۶ - هر گاه نسبت بدادورز (مأمور اجرا) حين انجام وظيفه
توهين يا مقاومت شود مأمور مزبور صورتمجلسي تنظيم نموده
بامضاء شهود و مأمورين انتظامي (در صورتيكه حضور داشته باشند)
ميرسان.د
ماده ١٧ - كسانيكه مانع دادورز (مأمور اجرا) از انجام وظيفه شوند
علاوه بر مجازات مقرر در قوانين كيفري مسئول خسارات ناشي از
عمل خود نيز ميباشند.
ماده ١٨ - مديران و دادورزها (مأمورين اجرا) در موارد زير
نميتوانند قبول مأموريت نمايند:
١ - امر اجرا راجع بهمسر آنها باشد.
٢ - امر اجرا راجع باشخاصي باشد كه مدير و يا دادورز (مأمور
اجرا) با آنان قرابت نسبي يا سببي تا درجه سوم دارد.
٣ - مدير يا دادورز (مأمور اجرا) قيم يا وصي يكي از طرفين يا كفيل
امور او باشد
۴ - وقتيكه امر اجرا راجع بكساني باشد كه بين آنان و مدير يا دادورز
(مأمور اجرا) يا همسر آنان دعوي مدني يا كيفري مطرح است. در هر
يك از موارد مذكور در اين ماده اجراي حكم از طرف رئيس دادگاه
بمدير يا دادورز (مأمور اجرا) ديگري محول ميشود و اگر در آن
حوزه مدير يا مأمور ديگري نباشد اجراي حكم بوسيله مدير دفتر يا
كارمند ديگر دادگاه يا حسب مورد مأموران شهرباني و ژاندارمري
بعمل خواهد آمد.
مبحث سوم - ترتيب اجرا
ماده ١٩ - اجرائيه بوسيله قسمت اجرا دادگاهي كه آن را صادر كرده
به موقع اجرا گذاشته ميشود.
ماده ٢٠ - هر گاه تمام يا قسمتي از عمليات اجرائي بايد در حوزه
دادگاه ديگري بعمل آيد مدير اجرا انجام عمليات مزبور را به قسمت
اجرا دادگاه آن حوزه محول ميكن.د
ماده ٢١ - مدير اجرا براي اجراي حكم پرونده اي تشكيل ميدهد تا
اجرائيه و تقاضاها و كليه برگهاي مربوط، بترتيب در آن بايگاني
شود.
ماده ٢٢ - طرفين ميتوانند پرونده اجرائي را ملاحظه و از محتويات
آن رونوشت يا فتوكپي بگيرند هزينه رونوشت يا فتوكپي بميزان مقرر
در قانون آئين دادرسي مدني اخذ ميشو.د
ماده ٢٣ - پس از ابلاغ اجرائيه مدير اجراء نام دادورز (مأمور اجرا)
را در ذيل اجرائيه نوشته و عمليات اجرائي را بعهده او محول ميكن.د
ماده ٢۴ - دادورز (مأمور اجرا) بعد از شروع باجرا نميتواند اجراي
حكم را تعطيل يا توقيف يا قطع نمايد يا بتأخير اندازد مگر بموجب
قرار دادگاهي كه دستور اجراي حكم را داده يا دادگاهي كه صلاحيت
صدور دستور تأخير اجراي حكم را دارد يا با ابراز رسيد محكوم له
دائر به وصول محكوم به يا رضايت كتبي او در تعطيل يا توقيف يا قطع
يا تأخير اجراء.
ماده ٢۵ - هر گاه در جريان اجراي حكم اشكالي پيش آيد دادگاهي كه
حكم تحت نظر آن اجراء ميشود رفع اشكال مي نماي.د
ماده ٢۶ - اختلاف ناشي از اجراي احكام راجع بدادگاهي است كه حكم
توسط آن دادگاه اجرا ميشو.د
ماده ٢٧ - اختلافات راجع بمفاد حكم همچنين اختلافات مربوط باجراي
احكام كه از اجمال يا ابهام حكم يا محكوم به حادث شود در دادگاهي كه
حكم را صادر كرده رسيدگي ميشود.
ماده ٢٨ - رأي داوري كه موضوع آن معين نيست قابل اجراء
نميباش.د
مرجع رفع اختلاف ناشي از اجراي رأي داوري دادگاهي است كه
اجرائيه صادر كرده است.
ماده ٢٩ - در مورد حدوث اختلاف در مفاد حكم هر يك از طرفين
ميتواند رفع اختلاف را از دادگاه بخواهد. دادگاه در وقت فوق العاده
رسيدگي ورفع اختلاف ميكند و در صورتيكه محتاج رسيدگي بيشتري
باشد رونوشت درخواست را بطرف مقابل ابلاغ نموده طرفين را در
جلسه خارج از نوبت براي رسيدگي دعوت ميكند ولي عدم حضور آنها
باعث تأخير رسيدگي نخواهد ش.د
ماده ٣٠ - درخواست رفع اختلاف موجب تأخير اجراي حكم نخواهد
شد مگر اينكه دادگاه قرار تأخير اجراي حكم را صادر نمايد.
ماده ٣١ - هر گاه محكوم عليه فوت يا محجور شود عمليات اجرائي
حسب مورد تا زمان معرفي ورثه، ولي، وصي، قيم محجور يا امين و
مدير تركه متوقف ميگردد و قسمت اجرا بمحكوم له اخطار ميكند تا
اشخاص مذكور را با ذكر نشاني و مشخصات كامل معرفي نمايد و اگر
مالي توقيف نشده باشد دادورز (مأمور اجرا) ميتواند بدرخواست
محكوم له معادل محكوم به از تركه متوفي يا اموال محجور توقيف كند.
ماده ٣٢ - حساب مواعد مطابق مقررات آئين دادرسي مدني است و
مدتيكه عمليات اجرائي توقيف ميشود به حساب نخواهد آم.د
ماده ٣٣ - هر گاه محكوم عليه بازرگان بوده و در جريان اجراء
ورشكسته شود مراتب از طرف مدير اجرا باداره تصفيه يا مدير
تصفيه اعلام ميشود تا طبق مقررات راجع به تصفيه امور ورشكستگي
اقدام گرد.د
ماده ٣۴ - همينكه اجرائيه بمحكوم عليه ابلاغ شد محكوم عليه مكلف
است ظرف ده روز مفاد آنرا بموقع اجرا بگذارد يا ترتيبي براي
پرداخت محكوم به بدهد يا مالي معرفي كند كه اجراي حكم و استيفاء
محكوم به از آن ميسر باشد و در صورتيكه خود را قادر به اجراي
مفاد اجرائيه نداند بايد ظرف مهلت مزبور جامع دارائي خود را بقسمت
اجرا تسليم كند و اگر مالي ندارد صريحاً اعلام نمايد هر گاه ظرف سه
سال بعد از انقضاء مهلت مذكور معلوم شود كه محكوم عليه قادر
باجراي حكم و پرداخت محكوم به بوده ليكن براي فرار از آن اموال
خود را معرفي نكرده يا صورت خلاف واقع از دارائي خود داده
بنحويكه اجراي تمام يا قسمتي از مفاد اجرائيه متعسر گرديده باشد
بحبس جنحه اي از شصت و يكروز تا شش ماه محكوم خواهد شد.
تبصره - شخص ثالث نيز ميتواند بجاي محكو معليه براي استيفاي
محكوم به مالي معرفي كن.د
ماده ٣۵ - بدهكاري كه در مدت مذكور قادر بپرداخت بدهي خود نبوده
مكلف است هر موقع كه به تأديه تمام يا قسمتي از بدهي خود
متمك نگردد آن را بپردازد و هر بدهكاري كه ظرف سه سال از تاريخ
انقضاي مهلت مقرر قادر بپرداخت تمام يا قسمتي از بدهي خود شده و
تا يكماه از تاريخ امكان پرداخت آنرا نپردازد و يا مالي به مسئول اجرا
معرفي نكند بمجازات مقرر در ماده قبل محكوم خواهد شد.
تبصره ١ - محكوم له ميتواند بعد از ابلاغ اجرائيه و قبل از انقضاي
مهلت مقرر در مواد قبل اموال محكوم عليه را براي تأمين محكوم به
بقسمت اجرا معرفي كند و قسمت اجرا مكلف بقبول آنست. پس از
انقضاي مهلت مزبور نيز در صورتيكه محكوم عليه مالي معرفي نكرده
باشد كه اجراي حكم و استيفاي محكوم به از آن ميسر باشد محكوم له
ميتواند هر وقت مالي از محكوم عليه بدست آيد استيفاي محكوم به را
از آن مال بخواه.د
تبصره ٢ - تعقيب كيفري جرائم مندرج در مواد ٣۴ و ٣۵ منوط
بشكايت شاكي خصوصي است و در صورت گذشت او تعقيب يا اجراي
مجازات موقوف ميگرد.د
ماده ٣۶ - در موارديكه مفاد اجرائيه از طريق انتشار آگهي
بمحكوم عليه ابلاغ ميشود در صورتيكه باموال او دسترسي باشد
بتقاضاي محكوم له معادل محكوم به از اموال محكوم عليه توقيف
ميشود.
ماده ٣٧ - محكوم له ميتواند طريق اجراي حكم را بدادورز (مأمور
اجرا) ارائه دهد و در حين عمليات اجرائي حاضر باشد ولي نميتواند
در اموريكه از وظايف دادورز (مأمور اجرا) است دخالت نماي.د
ماده ٣٨ - دادورز (مأمور اجرا) محكوم به را بمحكوم له تسليم نموده
برگ رسيد ميگيرد و هر گاه محكوم به نبايد بمشاراليه داده شود يا
دسترسي به محكوم له نباشد مراتب را جهت صدور دستور مقتضي به
دادگاهي كه اجرائيه صادر كرده است اعلام ميكند.
ماده ٣٩ - هر گاه حكمي كه بموقع اجرا گذارده شده بر اثر فسخ يا
نقض يا اعاده دادرسي بموجب حكم نهائي بلااثر شود عمليات اجرائي
بدستور دادگاه اجراكننده حكم بحالت قبل از اجرا بر ميگردد و در
صورتيكه محكوم به عين معين بوده و استرداد آن ممكن نباشد دادورز
(مأمور اجرا)مثل يا قيمت آنرا وصول مي نمايد. اعاده عمليات اجرائي
بدستور دادگاه بترتيبي كه براي اجراي حكم مقرر است بدون صدور
اجرائيه بعمل ميآيد.
ماده ۴٠ - محكوم له و محكوم عليه ميتواند براي اجراي حكم قراري
گذارده و مراتب را بقسمت اجرا اعلام دارن.د
ماده ۴١ - هر گاه محكوم عليه طوعاً حكم دادگاه را اجرا نمايد دادورز
(مأمور اجرا) بترتيب مقرر در اين قانون اقدام باجراي حكم ميكن.د
ماده ۴٢ - هر گاه محكوم به عين معين منقول يا غير منقول بوده و
تسليم آن بمحكوم له ممكن باشد دادورز ( مأمور اجرا) عين آنرا گرفته
و به محكوم له ميدهد.
ماده ۴٣ - در موارديكه حكم خلع يد عليه متصرف ملك مشاع بنفع
مالك قسمتي از ملك مشاع صادر شده باشد از تمام ملك خلع يد
ميشود،ولي تصرف محكوم له در ملك خلع يد شده مشمول مقررات
املاك مشاعي است.
ماده ۴۴ - اگر عين محكوم به در تصرف كسي غير از محكو معليه
باشد اين امر مانع اقدامات اجرائي نيست مگر اينكه متصرف مدعي
حقي از عين يا منافع آن بوده و دلائلي هم ارائه نمايد در اين صورت
دادورز (مأمور اجرا) يك هفته باو مهلت ميدهد تا بدادگاه صلاحيتدار
مراجعه كند و در صورتيكه ظرف پانزده روز از تاريخ مهلت مذكور
قراري دائر بتأخير اجراي حكم بقسمت اجرا ارائه نگردد عمليات
اجرائي ادامه خواهد ياف . ت
ماده ۴۵ - هر گاه در محلي كه بايد خلع يد شود اموالي از محكو معليه
يا شخص ديگري باشد و صاحب مال از بردن آن خودداري كند و يا
باو دسترسي نباشد دادورز (مأمور اجرا) صورت تفصيلي اموال مذكور
را تهيه و بترتيب زير عمل ميكند:
١ - اسناد و اوراق بهادار و جواهر و وجه نقد بصندوق دادگستري يا
يكي از بانكها سپرده ميشود. ٢ - اموال ضايع شدني و اشيائي كه
بهاي آنها متناسب با هزينه نگاهداري نباشد بفروش رسيده و حاصل
فروش پس از كسر هزينه هاي مربوط بصندوق دادگستري سپرده
ميشود تا بصاحب آن مسترد گردد.
٣ - در مورد ساير اموال دادورز (مأمور اجرا) آنها را در همان محل
يا محل مناسب ديگري محفوظ نگاهداشته و يا بحافظ سپرده و رسيد
دريافت ميدار.د
ماده ۴۶ - اگر محكوم به عين معين بوده و تلف شده و يا بآن
دسترسي نباشد قيمت آن با تراضي طرفين و در صورت عدم تراضي
بوسيله دادگاه تعيين و طبق مقررات اين قانون از محكوم عليه وصول
ميشود و هر گاه محكوم به قابل تقويم نباشد محكوم له ميتواند دعوي
خسارت اقامه نمايد.
ماده ۴٧ - هر گاه محكوم به انجام عمل معيني باشد و محكوم عليه از
انجام آن امتناع ورزد و انجام عمل به توسط شخص ديگري ممكن
باشد محكوم له ميتواند تحت نظر دادورز (مأمور اجرا) آن عمل را
وسيله ديگري انجام دهد و هزينه آنرا مطالبه كند و يا بدون انجام
عمل هزينه لازم را بوسيله قسمت اجرا از محكوم عليه مطالبه نمايد.
در هر يك از موارد مذكور دادگاه با تحقيقات لازم و در صورت
ضرورت با جلب نظر كارشناس ميزان هزينه و معين مينمايد.
وصول هزينه مذكور و حق الزحمه كارشناس از محكوم عليه به ترتيبي
است كه براي وصول محكوم به نقدي مقرر اس . ت
تبصره - در صورتيكه انجام عمل توسط شخص ديگري ممكن نباشد
مطابق ماده ٧٢٩ آئين دادرسي مدني انجام خواهد ش.د
ماده ۴٨ - در صورتيكه در ملك مورد حكم خلع يد زراعت شده و
تكليف زرع در حكم معين نشده باشد بترتيب زير رفتار ميشود:
اگر موقع برداشت محصول رسيده باشد محكوم عليه بايد فوراً محصول
را بردارد والا دادورز (مأمور اجرا) اقدام به برداشت محصول نموده
و هزينه هاي مربوط را تا زمان تحويل محصول به محكوم عليه از او
وصول مينمايد. هرگاه موقع برداشت محصول نرسيده باشد اعم از
اينكه بذر روئيده يا نروئيده باشد محكوم له مخير است كه بهاي زراعت
را بپردازد و ملك را تصرف كند يا ملك را تا زمان رسيدن محصول
بتصرف محكوم عليه باقي بگذارد و اجرت المثل بگيرد. تشخيص بهاي
زراعت و اجرت المثل با دادگاه خواهد بود و نظر دادگاه در اين مورد
قطعي است.
فصل دوم - توقيف اموال
مبحث اول - مقررات عمومي
ماده ۴٩ - در صورتيكه محكوم عليه در موعديكه براي اجراي حكم
مقرر است مدلول حكم را طوعاً اجرا ننمايد يا قراري با محكوم له براي
اجراي حكم ندهد و مالي هم معرفي نكند يا مالي از او تأمين و توقيف
نشده باشد محكوم له ميتواند درخواست كند كه از اموال محكوم عليه
معادل محكوم به توقيف گردد.
ماده ۵٠ - دادورز (مأمور اجرا) بايد پس از درخواست توقيف بدون
تأخير اقدام بتوقيف اموال محكوم عليه نمايد و اگر اموال در حوزه
دادگاه ديگري باشد توقيف آنرا از قسمت اجراي دادگاه مذكور بخواهد.
ماده ۵١ - از اموال محكوم عليه بميزاني توقيف ميشود كه معادل
محكوم به و هزينه هاي اجرائي باشد ولي هر گاه مال معرفي شده
ارزش بيشتري داشته و قابل تجزيه نباشد تمام آن توقيف خواهد شد
در اينصورت اگر مال غير منقول باشد مقدار مشاعي از آن كه معادل
محكوم به و هزينه هاي اجرائي باشد توقيف ميگرد.د
ماده ۵٢ - اگر مالي از محكوم عليه تأمين و توقيف شده باشد استيفاء
محكوم به از همان مال بعمل ميآيد مگر آنكه مال تأمين شده
تكافوي محكوم به را نكند كه در اينصورت معادل بقيه محكوم به از
ساير اموال محكوم عليه توقيف ميگرد.د
ماده ۵٣ - هر گاه مالي از محكوم عليه در قبال خواسته يا محكو مبه
توقف شده باشد محكوم عليه ميتواند يكبار تا قبل از شروع بعمليات
راجع به فروش درخواست تبديل مالي را كه توقيف شده است بمال
ديگري بنمايد مشروط بر اينكه مالي كه پيشنهاد ميشود از حيث قيمت
و سهولت فروش از مالي كه قبلاً توقيف شده است كمتر نباشد.
محكوم له نيز ميتواند يكبار تا قبل از شروع به عمليات راجع بفروش
درخواست تبديل مال توقيف شده را بنمايد. در صورتيكه محكوم عليه يا
محكوم له به تصميم قسمت اجرا معترض باشند ميتوانند بدادگاه
صادركننده اجرائيه مراجعه نمايند.تصميم دادگاه در اين مورد قطعي
است.
ماده ۵۴ - اگر مالي كه توقيف آن تقاضا شده وثيقه ديني بوده يا در
مقابل طلب ديگري توقيف شده باشد قسمت اجراء بدرخواست
محكوم له توقيف مازاد ارزش مال مزبور را حسب مورد باداره ثبت يا
مرجعي كه قبلاً مال را توقيف كرده است اطلاع ميدهد در اينصورت
اگر مال ديگري بتقاضاي محكوم له توقيف شود كه تكافوي طلب او را
بنمايد از توقيف مازاد رفع اثر خواهد شد. در صورت فك وثيقه يا رفع
توقيف اصل مال، توقيف مازاد خود بخود بتوقيف اصل مال تبديل
ميشود.
در اين مورد هر گاه محكوم عليه بعنوان عدم تناسب بهاي مال با
ميزان بدهي معترض باشد بهزينه او مال ارزيابي شده از مقدار زائد بر
بدهي رفع توقيف خواهد ش.د
ماده ۵۵ - در مورد مالي كه وثيقه بوده يا در مقابل مطالباتي توقيف
شده باشد محكوم له ميتواند تمام ديون و خسارات قانوني را با حقوق
دولت حسب مورد در صندوق ثبت يا دادگستري توديع نموده تقاضاي
توقيف مال و استيفاي حقوق خود را از آن بنمايد در اينصورت وثيقه
و توقيفهاي سابق فك و مال بابت طلب او و مجموع وجوه توديع شده
بلافاصله توقيف ميشو.د
ماده ۵۶ - هر گونه نقل و انتقال اعم از قطعي و شرطي و رهني
نسبت بمال توقيف شده باطل و بلااثر است.
ماده ۵٧ - هر گونه قرارداد يا تعهدي كه نسبت بمال توقيف شده بعد
از توقيف بضرر محكوم له منعقد شود نافذ نخواهد بود مگر اينكه
محكوم له كتباً رضايت دهد.
ماده ۵٨ - در صورتيكه محكوم عليه، محكوم به و خسارات قانوني را
تأديه نمايد قسمت اجرا از مال توقيف شده رفع توقيف خواهد كر.د
ماده ۵٩ - محكوم عليه ميتواند با نظارت دادورز (مأمور اجرا) مال
توقيف شده را بفروشد مشروط بر اينكه حاصل فروش به تنهائي براي
پرداخت محكوم به و هزينه هاي اجرائي كافي باشد و اگر مال در مقابل
قسمتي از محكوم به توقيف شده حاصل فروش نباشد از مبلغي كه در
قبال آن توقيف بعمل آمده كمتر باش.د
ماده ۶٠ - عدم حضور محكوم له و محكوم عليه مانع از توقيف مال
نميشود ولي توقيف مال بطرفين اعلام خواهد شد.
مبحث دوم - در توقيف اموال منقول
ماده ۶١ - مال منقولي كه در تصرف كسي غير از محكوم عليه باشد و
متصرف نسبت بآن ادعاي مالكيت كند يا آنرا متعلق بديگري معرفي
نمايد بعنوان مال محكوم عليه توقيف نخواهد شد. در صورتيكه خلاف
ادعاي متصرف ثابت شود مسئول جبران خسارت محكوم له خواهد
بود.
ماده ۶٢ - اموال منقولي كه خارج از محل سكونت يا محل كار
محكوم عليه باشد در صورتي توقيف ميشود كه دلائل و قرائن كافي بر
احراز از مالكيت او در دست باشد.
ماده ۶٣ - از اموال منقول موجود در محل سكونت زوجين آنچه
معمولاً و عادتاً مورد استفاده اختصاصي زن باشد متعلق بزن و آنچه
مورد استفاده اختصاصي مرد باشد متعلق به شوهر و بقيه از نظر
مقررات اين قانون مشترك بين آنان محسوب ميشود مگر اين كه
خلاف آن ثابت گردد.
ماده ۶۴ - اگر مال معرفي شده در جائي باشد كه در آن بسته باشد و
از باز كردن آن خودداري نمايند دادورز (مأمور اجرا) با حضور
مأمور شهرباني ي اژاندارمري يا دهبان محل اقدام لازم براي باز كردن
در و توقيف مال معمول ميدارد و در مورد باز كردن محلي كه كسي
در آن نيست حسب مورد نماينده دادستان يا دادگاه بخش مستقل نيز
بايد حضور داشته باش.د
ماده ۶۵ - اموال زير براي اجراي حكم توقيف نميشود:
١ - لباس و اشياء و اسبابي كه براي رفع حوائج ضروري
محكوم عليه و خانواده او لازم است.
٢ - آذوقه بقدر احتياج يكماهه محكوم عليه و اشخاص واجب النفقه او.
٣ - وسائل و ابزار كار ساده كسبه و پيشه وران و كشاورزان.
۴ - اموال و اشيائي كه بموجب قوانين مخصوص غير قابل توقيف
ميباشند.
تبصره - تصنيفات و تأليفات و ترجمه هائي كه هنوز بچاپ نرسيده
بدون رضايت مصنف و مؤلف و مترجم و در صورت فوت آنها بدون
رضايت ورثه يا قائم مقام آنان توقيف نميشود.
ماده ۶۶ - اموال ضايع شدني بلافاصله و اموالي كه ادامه توقيف آن
مستلزم هزينه نامتناسب يا كسر فاحش قيمت است فوراً ارزيابي و با
تصويب دادگاه بدون رعايت تشريفات راجع بتوقيف و مزايده بفروش
ميرسد ليكن قبل از فروش بايد صورتي از اموال مزبور برداشته شود.
مبحث سوم - صورت برداري اموال منقول
ماده ۶٧ - دادورز (مأمور اجرا) بايد قبل از توقيف اموال منقول،
صورتي كه مشتمل بر وصف كامل اموال از قبيل نوع - عدد - وزن -
اندازه و غيره كه با تمام حروف و اعداد باشد تنظيم نمايد، در مورد
طلا و نقره عيار آنها (هر گاه عيار آنها معين باشد) و در جواهرات
اسامي و مشخصات آنها و در كتاب، نام كتاب و مؤلف و مترجم و
خطي يا چاپي بودن آن با ذكر تاريخ تحرير يا چاپ و در تصوير و
پرده نقاشي خصوصيات و اسم نقاش (اگر معلوم باشد) و در
مصنوعات، ساخت و مدل و در مورد فرش بافت و رنگ و در مورد
سهام و اوراق بهادار نوع و تعداد و مبلغ اسمي آن و بطور كلي در
هر مورد مشخصات و خصوصياتي كه معرف كامل مال باشد نوشته
ميشو.د
ماده ۶٨ - تراشيدن و پاك كردن و الحاق و نوشتن بين سطرها در
صورت اموال ممنوع است و اگر سهو و اشتباهي رخ داده باشد
دادورز (مأمور اجرا)در ذيل صورت آنرا تصحيح و به امضاء
حاضران ميرسان.د
ماده ۶٩ - هر گاه اشخاص ثالث نسبت بامواليكه توقيف ميشود اظهار
حقي نمايند دادورز (مأمور اجرا) مشخصات اظهاركننده و
خلاصه اظهارات او را قيد ميكن.د
ماده ٧٠ - هر گاه محكوم له و محكوم عليه يا نماينده قانوني آنها
حاضر بوده و راجع به تنظيم صورت ايراد و اظهاري نمايند دادورز
(مأمور اجرا) ايراد و اظهار آنان را با جهات رد يا قبول در آخر
صورت قيد ميكند. طرفين اگر حاضر باشند ظرف يك هفته از تاريخ
تنظيم صورت حق شكايت خواهند داشت والا صورت اموال از طرف
قسمت اجرا به طرف غايب ابلاغ ميشود و طرف غايب حق دارد ظرف
يكهفته از تاريخ ابلاغ شكايت نمايد.
ماده ٧١ - در صورت اموال بايد تاريخ و ساعت شروع و ختم عمل
نوشته شود و بامضاء دادورز (مأمور اجرا) و حاضران برسد هر گاه
محكوم له و محكوم عليه يا نماينده قانوني آنها از امضاء ذيل صورت
اموال امتناع نمايند مراتب در صورت قيد ميشو.د
ماده ٧٢ - دادورز (مأمور اجرا) به تقاضاي محكوم له يا محكو معليه
رونوشت گواهي شده از صورت اموال را به آنها خواهد داد.
مبحث چهارم - ارزيابي اموال منقول
ماده ٧٣ - ارزيابي اموال منقول حين توقيف بعمل ميآيد و در صورت
اموال درج ميشود قيمت اموال را محكوم له و محكوم عليه
بتراضي تعيين مي نمايند و هر گاه طرفين حين توقيف حاضر نباشند يا
حاضر بوده و در تعيين قيمت تراضي ننمايند ارزياب معين ميشو.د
ماده ٧۴ - ارزياب بتراضي طرفين معين ميشود. در صورت عدم
تراضي يا عدم حضور محكوم عليه دادورز (مأمور اجرا) از بين
كارشناسان رسمي و در صورت نبودن كارشناس رسمي از بين
اشخاص معتمد و خبره ارزياب معين ميكند و هر گاه در حين توقيف
بارزياب دسترسي نباشد قيمتي كه محكوم له تعيين كرده براي توقيف
مال ملاك عمل قرار خواهد بود. در اينصورت دادورز (مأمور اجرا)
بقيد فوريت نسبت به تعيين ارزياب و تقويم مال اقدام خواهد كر.د
ماده ٧۵ - قسمت اجرا ارزيابي را بلافاصله بطرفين ابلاغ مينمايد.
هر يك از طرفين ميتواند ظرف سه روز از تاريخ ابلاغ ارزيابي
بنظريه ارزياب اعتراض نمايد، اين اعتراض در دادگاهي كه حكم
بوسيله آن اجرا ميشود، مورد رسيدگي قرار ميگيرد و در صورت
ضرورت با تجديد ارزيابي قيمت مال معين ميشود، تشخيص دادگاه در
اين مورد قطعي اس . ت
ماده ٧۶ - حق الزحمه ارزياب با در نظر گرفتن كميت و كيفيت و
ارزش كار بوسيله دادورز (مأمور اجرا) معين ميگردد و پرداخت آن
بعهده محكوم عليه است. هر گاه نسبت بميزان حق الزحمه اعتراضي
باشد دادگاه در اين مورد تصميم مقتضي اتخاذ خواهد كرد. هر گاه
محكوم عليه از پرداخت حق الزحمه ارزياب امتناع نمايد محكوم له
ميتواند آن را بپردازد. در اينصورت دادورز (مأمور اجرا) وجه مزبور
را ضمن اجراي حكم از محكوم عليه وصول و به محكوم له خواهد داد.
پرداخت حق الزحمه در مورد ماده قبل بعهده معترض است و اگر
ظرف سه روز از تاريخ ابلاغ اخطار نپردازد به اعتراض او ترتيب اثر
داده نخواهد ش.د
مبحث پنجم - حفظ اموال منقول توقيف شده
ماده ٧٧ - اموال توقيف شده در همان جا كه هست حفظ ميشود مگر
اينكه نقل اموال بمحل ديگري ضرورت داشته باش.د
ماده ٧٨ - اموال توقيف شده براي حفاظت بشخص مسئولي سپرده
ميشود. حافظ با توافق طرفين تعيين ميگردد و در صورتيكه طرفين
حين توقيف حاضر نباشند و يا در انتخاب حافظ تراضي ننمايند دادورز
(مأمور اجرا) شخص قابل اعتمادي را معين ميكند. اوراق بهادار و
جواهر و امثال آنه ادر صورت اقتضا در يكي از بانكها به امانت
گذاشته ميشو.د
ماده ٧٩ - اموال توقيف شده بدون تراضي كتبي طرفين باشخاص ذيل
سپرده نميشود:
١ - اقرباي سببي و نسبي دادورز (مأمور اجرا) تا درجه سوم.
٢ - محكوم له و محكوم عليه و همسر آنان و كسانيكه با طرفين قرابت
نسبي يا سببي تا درجه سوم دارند.
ماده ٨٠ - اموال توقيف شده و رونوشت صورت اموال بشخصي كه
مسئوليت حفظ را بعهده گرفته تحويل و رسيد اخذ ميگرد.د
ماده ٨١ - شخص حافظ ميتواند اجرت بخواهد و هر گاه در ميزان
اجرت تراضي نشود مدير اجراء با توجه به كميت و كيفيت مال و مدت
حفاظت ميزان آن را تعيين مي نمايد.
ماده ٨٢ - اجرت حافظ را اگر محكوم عليه تأديه نكند محكوم له
ميپردازد و از حاصل فروش اشياء توقيف شده استيفاء مينمايد. در
صورت مطالبه اجرت از طرف حافظ و عدم تأديه آن مدير اجرا
بمحكوم له اخطار ميكند كه ظرف ده روز از تاريخ ابلاغ اخطار اجرت
حافظ را بپرداز.د
ماده ٨٣ - حافظ نسبت به اموال توقيف شده امين است و حق ندارد
اموال توقيف شده را مورد استفاده قرار داده يا به كسي بدهد و بطور
كلي هر گاه حافظ مرتكب تعدي يا تفريط گردد مسئول پرداخت خسارت
وارده بوده و حق مطالبه اجرت هم نخواهد داش . ت
ماده ٨۴ - هر گاه اموال توقيف شده منافعي داشته باشد حافظ بايد
حساب آن را بدهد.
ماده ٨۵ - در صورتيكه حافظ از تسليم اموال توقيف شده امتناع كند
از تاريخ امتناع ضامن محسوب است و دادورز (مأمور اجرا) معادل
ارزش مال توقيف شده را از اموال حافظ استيفاء مي نماي.د
ماده ٨۶ - هر گاه حافظ نخواهد يا نتواند اموال توقيف شده را
نگاهداري كند و يا اوضاع و احوال تغيير او را ايجاب نمايد دادورز
(مأمور اجرا) پس از تصويب دادگاه حافظ ديگري معين خواهد كرد.
مبحث ششم - توقيف اموال منقول محكوم عليه كه نزد شخص ثالث
است
ماده ٨٧ - هر گاه مال متعلق بمحكوم عليه نزد شخص ثالث اعم از
حقوقي يا حقيقي باشد يا مورد درخواست توقيف، طلبي باشد كه
محكوم عليه از شخص ثالث دارد اخطاري در باب توقيف مال يا طلب و
ميزان آن به پيوست رونوشت اجرائيه بشخص ثالث ابلاغ و رسيد
دريافت ميشود و مراتب فوراً به محكوم عليه نيز ابلاغ ميگردد.
ماده ٨٨ - شخص ثالث پس از ابلاغ اخطار توقيف نبايد مال يا طلب
توقيف شده را به محكوم عليه بدهد و مكلف است طبق دستور مدير
اجرا عمل نمايد، در صورت تخلف مسئول جبران خسارت وارده به
محكوم له خواهد بو.د
ماده ٨٩ - هر گاه مالي كه نزد شخص ثالث توقيف شده عين معين يا
وجه نقد يا طلب حال باشد شخص ثالث بايد در صورت مطالبه آنرا به
دادورز(مأمور اجرا) بدهد و رسيد دريافت دارد اين رسيد بمنزله سند
تأديه وجه يا دين يا تحويل عين معين از طرف شخص ثالث به
محكوم عليه خواهد بو.د
ماده ٩٠ - در مورديكه شخص ثالث دين خود را باقساط يا اجور و
عوائدي را بتدريج به محكوم عليه ميپردازد و محكوم له تقاضاي
استيفاء محكوم به را از آن بنمايد دادورز (مأمور اجرا) به شخص
ثالث اخطار ميكند كه اقساط يا عوائد و اجور مقرر را به قسمت اجرا
تسليم نماي.د
ماده ٩١ - هر گاه شخص ثالث منكر وجود تمام يا قسمتي از مال يا
طلب يا اجور و عوايد محكوم عليه نزد خود باشد بايد ظرف ده روز از
تاريخ ابلاغ اخطاريه مراتب را بقسمت اجرا اطلاع ده.د
ماده ٩٢ - هر گاه شخص ثالث بتكليف مقرر در ماده قبل عمل نكند و
يا بر خلاف واقع منكر وجود تمام يا قسمتي از مال يا طلب يا اجور و
عوائد محكوم عليه نزد خود گردد و يا اطلاعاتي كه داده موافق با واقع
نباشد و موجب خسارت شود محكوم له ميتواند براي جبران خسارت به
دادگاه صلاحيتدار مراجعه نماي.د
ماده ٩٣ - اگر شخص ثالث از تسليم عين مال توقيف شده امتناع
نمايد و دادورز (مأمور اجرا) بآن مال دسترسي پيدا نكند معادل قيمت
آن از دارائي او براي استيفاء محكوم به توقيف خواهد شد. در
صورتيكه شخص ثالث مدعي باشد كه مال قبل از مطالبه قسمت اجرا
بدون تعدي و تفريط او از بين رفته ميتواند به دادگاه دادخواست دهد
دادگاه در صورتيكه دلائل او را موجه تشخيص دهد قراري در باب
توقيف عمليات اجرائي تا تعيين تكليف نهائي صادر ميكند.
ماده ٩۴ - هر گاه شخص ثالث از تأديه وجه نقد يا طلب حال كه نزد
او توقيف شده امتناع نمايد بميزان وجه مزبور از دارائي او توقيف
خواهد ش.د
ماده ٩۵ - شخص ثالثي كه مال محكوم عليه نزد او توقيف شده
ميتواند مال مزبور را هر وقت بخواهد بقسمت اجرا تسليم كند و
قسمت اجرا بايد آن را قبول نمايد.
مبحث هفتم - توقيف حقوق مستخدمين
ماده ٩۶ - از حقوق و مزاياي كاركنان سازمانها و مؤسسات دولتي يا
وابسته بدولت و شركتهاي دولتي و شهرداريها و بانكها و شركتها و
بنگاههاي خصوصي و نظائر آن در صورتيكه داري زن يا فرزند باشند
ربع و الا ثلث توقيف ميشود.
تبصره ١ - توقيف و كسر يك چهارم حقوق بازنشستگي يا وظيفه
افراد موضوع اين ماده جايز است مشروط بر اينكه دين مربوط
بشخص بازنشسته يا وظيفه بگير باشد.
تبصره ٢ - حقوق و مزاياي نظامياني كه در جنگ هستند توقيف
نميشو.د
ماده ٩٧ - در مورد ماده فوق مدير اجرا مراتب را بسازمان مربوط
ابلاغ مينمايد و رئيس يا مدير سازمان مكلف است از حقوق و
مزاياي محكوم عليه كسر نموده و بقسمت اجرا بفرستد.
ماده ٩٨ - توقيف حقوق و مزاياي استخدامي مانع از اين نيست كه
اگر مالي از محكوم عليه معرفي شود براي استيفاي محكوم به توقيف
گردد ولي اگر مال معرفي شده براي استيفاي محكوم به كافي باشد
توقيف حقوق و مزاياي استخدامي محكوم عليه موقوف ميشود.
مبحث هشتم - توقيف اموال غير منقول
ماده ٩٩ - قسمت اجرا توقيف مال غير منقول را با ذكر شماره پلاك و
مشخصات ملك بطرفين و اداره ثبت محل اعلام ميكن.د
ماده ١٠٠ - اداره ثبت پس از اعلام توقيف در صورتيكه ملك بنام
محكوم عليه ثبت شده باشد مراتب را در دفتر املاك و اگر ملك در
جريان ثبت باشد در دفتر ملك بازداشتي و پرونده ثبتي قيد نموده
بقسمت اجرا اطلاع ميدهد و اگر ملك به نام محكوم عليه نباشد فوراً به
قسمت اجرا اعلام ميدارد.
ماده ١٠١ - توقيف مال غير منقول كه سابقه ندارد بعنوان مال
محكوم عليه وقتي جائز است كه محكوم عليه در آن تصرف مالكانه
داشته باشد. و يا محكوم عليه به موجب حكم نهائي مالك شناخته شده
باش.د
در مورديكه حكم بر مالكيت محكوم عليه صادر شده ولي بمرحله نهائي
نرسيده باشد توقيف مال مزبور در ازاء بدهي محكوم عليه جايز است
ولي ادامه عمليات اجرائي موكول به صدور حكم نهائي است.
ماده ١٠٢ - در صورتيكه عوائد يكساله مال غير منقول بتشخيص
دادگاه براي اداء محكوم به و هزينه اجرائي كافي باشد و محكوم عليه
حاضر شود كه از عوائد آن ملك، محكوم به داده شود عين ملك توقيف
نميشود و فقط عوائد توقيف و محكوم به از آن وصول ميگردد، در
اينصورت قسمت اجراء مكلف است مراتب را به ثبت محل اعلام نمايد.
ماده ١٠٣ - توقيف مال غير منقول موجب توقيف منافع آن نميگردد.
ماده ١٠۴ - توقيف محصول املاك و باغات با رعايت مقررات مواد
٢۵۴ تا ٢۵٧ قانون آئين دادرسي مدني بعمل ميآيد.
مبحث نهم - صورت برداري اموال غير منقول
ماده ١٠۵ - دادورز (مأمور اجرا) پس از توقيف اموال غير منقول
صورت اموال را تنظيم و نسخه اي از آن را بمحكوم عليه ابلاغ مينمايد
تا اگر شكايتي داشته باشد ظرف يك هفته كتباً بقسمت اجراء تسليم
دارد. مدير اجرا بشكايات مزبور رسيدگي و در صورتيكه شكايت وارد
باشد صورت مشخصات مال توقيف شده را اصلاح يا تجديد مينمايد.
ماده ١٠۶ - مراتب زير بايد در صورت اموال غير منقول قيد شود:
١ - تاريخ و مفاد ورقه اجرائيه.
٢ - محلي كه مال غير منقول در آنجا واقع است.
٣ - وصف مال غير منقول با ذكر مشخصات ملك و مالك و اينكه ملك
مشاع است يا مفروز و اشخاص ديگر نسبت بآن حقي دارند يا نه و
اگر حقي دارند چه نوع حقي است و منافع ملك به كسي واگذار شده
است يا خير؟
۴ - حدود ملك و مجاورين آن.
ماده ١٠٧ - در صورتيكه مساحت ملك معين نباشد دادورز (مأمور
اجرا) مساحت تقريبي آن را در صورت قيد ميكند
ماده ١٠٨ - محكوم عليه حين تنظيم صورت بايد اسناد راجع بملك يا
مال غير منقول را به دادورز (مأمور اجرا) ارائه ده.د
ماده ١٠٩ - هر گاه راجع بتمام يا قسمتي از ملك توقيف شده دعوائي
در جريان باشد مراتب در صورت قيد و تصريح ميشود كه دعوي در
چه مرجعي مورد رسيدگي اس . ت
مبحث دهم - ارزيابي و حفظ اموال غير منقول
ماده ١١٠ - ارزيابي اموال غير منقول بترتيب مقرر در مواد ٧٣ تا
٧۶ اين قانون بعمل خواهد آم.د
ماده ١١١ - مال غير منقول بعد از تنظيم صورت و ارزيابي حسب
مورد موقتاً بمالك يا متصرف ملك تحويل ميشود و مشاراليه مكلف
است ملك را همانطوريكه طبق صورت تحويل گرفته تحويل ده.د
ماده ١١٢ - در صورتيكه عوائد موجود مال غير منقول توقيف شود
به اميني كه طرفين معين كرده اند سپرده ميشود و در صورت عدم
تراضي بشخص اميني كه دادورز (مأمور اجرا) معين ميكند سپرده
خواهد شد ولي اگر عوائد وجه نقد باشد بقسمت اجرا تسليم ميگردد.
فصل سوم - فروش اموال توقيف شده
مبحث اول - فروش اموال منقول
ماده ١١٣ - بعد از تنظيم صورت مال منقول و ارزيابي آن در
صورتيكه نسبت بمحل و موعد فروش بين محكوم له و محكوم عليه
تراضي شده باشد بهمان ترتيب رفتار ميشود و هر گاه بين طرفين
تراضي نشده باشد دادورز ( مأمور اجرا) مطابق مواد بعد اقدام ميكند.
ماده ١١۴ - فروش اموال از طريق مزايده بعمل ميآي.د
ماده ١١۵ - اگر از طرف دولت يا شهرداري محلي براي فروش اموال
منقول معين شده باشد فروش در آن محل بعمل ميآيد و اگر محلهائي
كه معين شده است متعدد باشد فروش در محل به عمل ميآيد كه براي
منافع محكوم عليه ترجيح داده باشد و تشخيص اين امر با مدير اجرا
است. هر گاه از طرف دولت يا شهرداري محلي براي فروش معين
نشده باشد محل فروش را مدير اجراء معين مي كند.
ماده ١١۶ - در موارديكه حمل اموال منقول بمحل ديگري مخارج زياد
داشته باشد اشياء توقيف شده در محلي كه حفظ ميشده بفروش
ميرس.د
ماده ١١٧ - موعد فروش را مدير اجرا نظر به كميت و كيفيت اموال
توقيف شده معين و آگهي مينمايد.
ماده ١١٨ - آگهي فروش بايد در يكي از روزنامه هاي محلي يك نوبت
منتشر شو.د
ماده ١١٩ - موعد فروش بايد طوري معين شود كه فاصله بين انتشار
آگهي و روز فروش بيش از يكماه و كمتر از ده روز نباش.د
ماده ١٢٠ - در نقاطي كه روزنامه نباشد همچنين در مورد اموالي كه
قيمت آنها بيش از دويست هزار ريال نباشد آگهي بجاي انتشار
روزنامه بتعداد كافي در معابر الصاق و تاريخ الصاق در صورتمجلس
قيد ميشود.
ماده ١٢١ - محكوم له يا محكوم عليه ميتوانند علاوه بر آگهي كه
بتوسط قسمت اجرا بعمل ميآيد آگهي ديگري بخرج خود منتشر نمايند.
ماده ١٢٢ - در آگهي فروش مال منقول نكات ذيل تصريح ميشود:
١ - نوع و مشخصات اموال توقيف شده.
٢ - روز و ساعت و محل فروش.
٣ - قيمتي كه مزايده از آن شروع ميشود.
ماده ١٢٣ - آگهي بايد علاوه بر انتشار در قسمت اجرا و محل فروش
هم الصاق شو.د
ماده ١٢۴ - در صورتيكه تغيير روز فروش ضرورت پيدا كند مجدداً
آگهي خواهد ش.د
ماده ١٢۵ - فروش با حضور دادورز (مأمور اجرا) و نماينده دادسرا
بعمل ميآيد و صورتمجلس فروش بامضاء آنها ميرس.د
ماده ١٢۶ - هر كس ميتواند در مدت پنج روز قبل از روزيكه براي
فروش معين شده است اموالي را كه آگهي شده ملاحظه نماي.د
ماده ١٢٧ - محكوم له ميتواند مثل سايرين در خريد شركت نمايد ولي
ارزيابان و دادورزها (مأمورين اجرا) و ساير اشخاصي كه مباشر امر
فروش هستند همچنين اقرباء نسبي و سببي آنان تا درجه سوم
نميتوانند در خريد شركت كنند.
ماده ١٢٨ - مزايده از قيمتي كه بترتيب مقرر در مواد ٧٣ تا ٧۵
معين شده شروع ميشود و مال متعلق بكسي است كه بالاترين قيمت
را قبول كرده اس . ت
ماده ١٢٩ - دادورز (مأمور اجرا) ميتواند پرداخت بهاي اموال را
بوعده قرار دهد. در اينصورت برنده مزايده بايد ده درصد بها را
في المجلس بعنوان سپرده بقسمت اجرا تسليم نمايد .حداكثر مهلت
مزبور از يكماه تجاوز نخواهد كرد و در صورتيكه برنده مزايده در
موعد مقرر بقيه بهاي اموال را نپردازد سپرده او پس از كسر هزينه
مزايده بنفع دولت ضبط و مزايده تجديد ميگرد.د
ماده ١٣٠ - صاحب مال ميتواند تقاضا كند كه بعضي از اموال او را
مقدم يا مؤخر بفروشند و يا اينكه خود او بالاترين قيمت پيشنهادي را
نقدا پرداخت و از فروش آن جلوگيري نمايد.
ماده ١٣١ - هر گاه مالي كه مزايده از آن شروع ميشود خريدار
نداشته باشد محكوم له ميتواند مال ديگري از محكوم عليه معرفي و
تقاضاي توقيف و مزايده آن را بنمايد يا معادل طلب خود از اموال
مورد مزايده بقيمتي كه ارزيابي شده قبول كند يا تقاضاي تجديد
مزايده مال توقيف شده را بنمايد و در صورت اخير مال مورد مزايده
بهر ميزاني كه خريدار پيدا كند بفروش خواهد رفت و هزينه آگهي
مجدد بعهده محكوم له ميباشد. و هر گاه طلبكاران متعدد باشند رأي
اكثريت آنها از حيث مبلغ طلب براي تجديد آگهي مزايده مناط اعتبار
اس . ت
ماده ١٣٢ - هر گاه در دفعه دوم هم خريداري نباشد و محكوم له نيز
مال مورد مزايده را به قيمتي كه ارزيابي شده قبول ننمايد آن مال به
محكوم عليه مسترد خواهد ش.د
ماده ١٣٣ - تاريخ فروش و خصوصيات مال مورد فروش و بالاترين
قيمتي كه پيشنهاد شده و اسم و مشخصات خريدار در صورت مجلس
نوشته شده و بامضاء خريدار ميرسد.
ماده ١٣۴ - تسليم مال فقط بعد از پرداخت تمام بهاي آن صورت
خواهد گرف . ت
ماده ١٣۵ - اگر فروش قسمتي از اموال توقيف شده براي پرداخت
محكوم به و هزينه هاي اجرائي كافي باشد بقيه اموال فروخته نميشود
و بصاحب آن مسترد ميگرد.د
ماده ١٣۶ - در موارد زير فروش از درجه اعتبار ساقط و مزايده
تجديد ميشود:
١ - هر گاه فروش در غير روز و ساعت معين يا در غير محلي كه
بموجب آگهي تعيين گرديده بعمل آيد.
٢ - هر گاه كسي را بدون جهت قانوني مانع از خريد شوند و يا
بالاترين قيمتي را كه خواسته است رد نمايد.
٣ - در صورتيكه مزايده بدون حضور نماينده دادسرا باشد.
۴ - در صورتيكه خريدار طبق ماده ١٢٧ ممنوع از خريد بوده باش.د
شكايت راجع به تخلف از مقررات مزايده در موارد مذكور ظرف يك
هفته از تاريخ فروش به دادگاه داده ميشود و قبل از انقضاي مهلت
مذكور يا قبل از اتخاذ تصميم دادگاه (در صورت وصول شكايت) مال
بخريدار تسليم نخواهد ش.د
مبحث دوم - فروش اموال غير منقول
ماده ١٣٧ - ترتيب فروش اموال غير منقول باستثناي موارديكه در
اين بحث معين گرديده مانند فروش اموال منقول اس . ت
ماده ١٣٨ - در آگهي فروش بايد نكات ذيل تصريح شود:
١ - نام و نام خانوادگي صاحب ملك.
٢ - محل وقوع ملك و توصيف اجمالي آن و تعيين اينكه ملك محل
سكونت يا كسب و پيشه يا تجارت يا زراعت و غيره است.
٣ - تعيين اينكه ملك ثبت شده است يا نه.
۴ - تعيين اينكه ملك در اجاره است يا نه و اگر در اجاره است مدت و
ميزان اجاره.
۵ - تصريح باينكه ملك مشاع است يا مفروز و چه مقدار از آن
فروخته ميشود.
۶ - تعيين حقوقي كه اشخاص نسبت به آن ملك تحت هر عنوان دارند.
٧ - قيمتي كه مزايده از آن شروع ميشود.
٨ - ساعت و روز و محل مزايده.
ماده ١٣٩ - آگهي فروش بترتيب مقرر در مبحث قبل منتشر خواهد
شد. آگهي مزبور در محل ملك نيز الصاق ميگرد.د
ماده ١۴٠ - هر گاه ملك مشاع باشد فقط سهم محكوم عليه بفروش
ميرسد مگر اين كه ساير شركاء فروش تمام ملك را بخواهند در
اينصورت طلب محكوم له و هزينه هاي اجرائي از حصه محكوم عليه
پرداخت ميشو.د
ماده ١۴١ - پس از انجام مزايده صورتمجلس تنظيم و در آن نام و
نام خانوادگي مالك و خريدار و خصوصيات ملك و قيمتي كه بفروش
رسيده نوشته ميشود و بضميمه پرونده اجرائي بدادگاهي كه قسمت
اجراي آن دادگاه اقدام به فروش كرده است تسليم ميگرد.د
ماده ١۴٢ - شكايت راجع به تنظيم صورت ملك و ارزيابي آن و تخلف
از مقررات مزايده و ساير اقدامات دادورز ( مأمور اجرا) ظرف يك
هفته از تاريخ وقوع بدادگاهي كه دادورز (مأمور اجرا) در آنجا
مأموريت دارد داده ميشود دادگاه در وقت فوق العاده به موضوع

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:, توسط هما شيرازي |

www.HaghGostar.ir ١
منتشر شده درپايگاه نشر مقالات حقوقي
عنوان: قرار و انواع آن
نويسنده: مهدي حريري
منتشر شده در پايگاه نشر مقالات حقوقي(حق گستر)
Email:mehdihariri@yahoo.com
خلاصه:
ابتدا به معني قرار را در بعضي از فرهنگهاي لغت مورد بررسي قرار مي دهيم و سپس قرار را در معني اصطلاحي آن مورد بحث قرار مي دهيم.
قرار در لغت، از جمله، به معني " ثبات و استوار كردن، استحكام دادن، تعيين و تأكيد." نيز به معني "جا گرفتن، آرام گرفتن، يا بر جا شدن در جايي، آرامش، آسودگي، رأي يا حكمي كه درباره مسأله يا امري صادر شود. عهد يا پيمان هم گويند."
در فرهنگ ديگر چنين بيان شده است: آرميدن، ثابت و استوار شدن، بر جاي ماندن و نتيجه و رأي كه درباره او صادر مي شود."
به معني " حكم محكم تخلف ناپذير" نيز آمده است علاوه بر معناي فوق الذكر در معاني ديگر نيز بكار رفته است "آن قسمت از زمين كه مقر بنا است 2 - رأي دادگاه كه قاطع دعوي نباشد و در جريان رسيدگي به منظور اقدامي و يا اجراي موقت به سود يكي از اصحاب دعوي و يادستور تحقيق در موضوعي صادر مي گردد."
ابتدا به معني قرار را در بعضي از فرهنگهاي لغت مورد بررسي قرار مي دهيم و سپس قرار را در معني اصطلاحي آن مورد بحث قرار مي دهيم.
قرار در لغت، از جمله، به معني " ثبات و استوار كردن، استحكام دادن، تعيين و تأكيد." نيز به معني "جا گرفتن، آرام گرفتن، يا بر جا شدن در جايي، آرامش، آسودگي، رأي يا حكمي كه درباره مسأله يا امري صادر شود. عهد يا پيمان هم گويند."
در فرهنگ ديگر چنين بيان شده است: آرميدن، ثابت و استوار شدن، بر جاي ماندن و نتيجه و رأي كه درباره او صادر مي شود." به معني " حكم محكم تخلف ناپذير" نيز آمده است علاوه بر معناي فوق الذكر در معاني ديگر نيز بكار رفته است "آن قسمت از زمين كه مقر بنا است 2 - رأي دادگاه كه قاطع دعوي نباشد و در جريان رسيدگي به منظور اقدامي و يا اجراي موقت به سود يكي از اصحاب دعوي و يادستور تحقيق در موضوعي صادر مي گردد."
در قانون آئين دادرسي كيفري از قرار تعريفي به عمل نيامده است. لذا براي رفع اين خلاء قانوني ناگزير بايد به مقررات قانون آئين دادرسي مدني رجوع كرد در قانون آئين دادرسي مدني در ماده 299 چنين آمده است: چنانچه رأي دادگاه راجع به ماهيت دعوي و قاطع آن بطور جزيي يا كلي باشد، حكم، و در غير اينصورت قرار ناميده مي شود.
از نظر اصطلاحي به تعاريفي كه بعضي از مؤلفين از قرار ارائه داده اند مي پردازيم.
عده اي از مؤلفين چنين بيان كرده اند:
"قرار عبارت است از تصميم دادگاه در امر ترافعي كه كلاً يا بعضاً قاطع دعوي و خصومت نباشد."
عده اي از مؤلفين در تعريف قرار راهي كه مقنن در پيش گرفته را استفاده كرده و مثل مقنن به تعريف منفي اكتفا كرده و چنين بيان داشته اند:
"تصميم دادگاه راجع خصيصه واجد به ماهيت دعوي و قاطع آن نباشد قرار است."
عده اي ديگر از مؤلفين تعريف فوق را مقداري محدودتر كرده اند و چنين بيان داشته اند:
"هرگاه رأي دادگاه فاقد يكي از دو عنصر تشكيل دهنده حكم (راجع به ماهيت دعوي بودن و كلاً يا جزئاً قاطع آن بودن) باشد قرار است."
به نظر نگارنده هر سه گروه در باب تعريف قرار، نتوانسته اند تعريفي جامع و مانع از لحاظ حقوقي ارائه دهند چرا كه قرار در آ.د.م سه حالت اصلي دارد:
الف- قرارهايي كه وارد ماهيت دعوي مي شوند ولي قاطع دعوي نيستند
ب- قرارهايي كه وارد ماهيت دعوي نمي شوند ولي قاطع دعوي هستند
ج- قرارهايي كه نه وارد ماهيت دعوي مي شوند نه قاطع دعوي هستند.
و كاملترين تعريف كه تعريفي جامع و مانع در باب قرار در آئين دادرسي مدني مي باشد را دكتر شمس اين چنين بيان داشته اند: "قرار دادگاه به تصميم (عملي) اطلاق مي شود كه رأي محسوب شده و منحصراً راجع به ماهيت دعوي بوده و يا فقط قاطع آن باشد و يا هيچ يك از دو شرط مزبور را نداشته باشد كه به ترتيب مي توان قرار كارشناسي، قرار رد دعوي، و قرار تأمين خواسته را نام برد. بنابراين قرار، در هر حال رأي محسوب مي شود و از اعمال قضايي ، به مفهوم اخص (تصميمات ساده قضايي) ،تصميمات حسبي و دستورهاي دادگاه، متمايز مي گردد."
و بهترين تعريف از قرار كه مطابق با قواعد و ضوابط آئين دادرسي كيفري مي باشد، تعريفي است كه دكتر آشوري از قرار نموده اند ايشان بيان داشته اند:
"در مرحله تحقيقات مقدماتي اتخاذ تصميم قضايي از سوي مقام قضايي كه از ان به قرار تعبير مي شود و ايشان درادامه قرار، تصميم قضايي است كه از سوي مقام قضايي صالح در طول تحقيقات مقدماتي و در مقام انجام دادن تحقيق و در موارد استثنايي در جريان محاكمه و رسيدگي دادگاه صادر مي شود اين تصميم ممكن است ناظر به متهم ساير اشخاص يااشياء و اموال آنان باشد."
گفتار پنجم: اقسام قرار مؤلفين آئين دادرسي كيفري در كتب خودقرارها را به دو دسته اصلي تقسيم كرده اند:
 1" قرارهاي اعدادي يا تمهيدي يا شكلي
-2 قرارهاي نهايي يا ماهوي"
اما به نظر نگارنده با مداقه در بحث انواع قرارهايي كه مؤلفين آئين دادرسي كيفري ارائه داده اند به نظر مي رسد قرارهاي نوع سومي هم باشد كه نه جزء قرارهاي اعدادي باشد نه جزء قرارهاي نهايي و يك حالتي جدا از اين دو قرار مي باشد. و نگارنده اين قرارهاي دسته سوم را قرارهاي موقت (جنبي يا فرعي يا غير اصلي) مي نامد كه مفصلاً در ذيل اين 3 نوع قرار با نظرات مؤلفين شرح داده مي شود.
-1 قرارهاي اعدادي
ابتدائاً به تعاريفي كه بعضي از مؤلفين از اين قرار ارائه داده اند مي پردازيم
يكي از مؤلفين اين چنين اظهار نموده است
"قرارهاي اعدادي به آن دسته از قرارهايي اطلاق مي شود كه پرونده را جهت اتخاذ تصميم نهايي مبني بر ارسال پرونده به دادگاه جهت رسيدگي يا متوقف ساختن جريان آن آماده مي سازد." و ايشان در جاي ديگر بيان داشته اند "قرارهايي كه براي اظهار نظر نهايي قاضي تحقيق(بازپرس) و در نهايت جلب متهم به محاكمه يا رفع اتهام از او آماده مي كنند. و به همين اعتبار آنها را قرارهاي اعدادي يا تمهيدي مي نامند."
مؤلفي ديگر عقيده دارد :
"قرارهاي اعدادي به قرارهايي اطلاق مي شود كه حاكي از پايان تحقيقات مقدماتي يا رسيدگي نبوده و هدف از صدور آن تكميل تحقيقات در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم است."
مؤلفي ديگر عقيده دارد: "قرارهاي اعدادي كه البته در قانون به اين نام موسوم نيست، بلكه در عرف قضايي و باتوجه به اينكه مقدمه تصميم و رأي دادگاه را فراهم ميكند و متعاقب آن، دادگاه آماده اخذ تصميم مي گردد، به اين نام معروف شده است."
در تعريفي ديگر اين چنين بيان شده است:
"بازپرس با توجه به آزادي دليل در قلمرو جزايي اصولاً به كليه دلايل و قرائن كه به نفع و ضرر متهم
باشد رسيدگي مي نمايد و به منظور كشف حقيقت به محض تشكيل پرونده كيفري، بايد كليه دلائل، قرائن و امارات را جمع آوري، تحليل و ارزيابي نمايد.
بازپرس جهت نيل به مقاصد مورد اشاره ناگزير از اتخاذ تصميمات و صدور قرارهاي مقتضي مي باشد از قبيل: ارجاع به امر كارشناسي و اخذ نظريه كارشناس و ... كه هر كدام از اين تصميمات مي توانند در اثبات اتهام و يا تبرئه متهم راه گشا و مؤثر باشند مجموعه اين اقدامات بخشي از قرارهاي مقدماتي يا اعدادي است كه بازپرس در جهت احراز وضعيت متهم و همچنين توجه اتهام و يا برائت او صادر مي نمايد."
و از تعاريف فوق چنين استنباط مي شود كه قرارهاي اعدادي،قرارهايي هستند كه در راستاي آماده سازي پرونده كيفري گردآوري مناسب تر دلايل و در اختيار داشتن متهم مي باشد و رسالت و هدف صدور قرارهاي اعدادي در جهت تكميل تحقيقات است و در مواردي جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم و در برخي موارد جهت حفظ منافع شاكي و جلوگيري از حقوق احتمالي شاكي مي باشد.
بعنوان مثال: تمسك به برخي از اين قرارها مثل : قرار معاينه يا تحقيقات محلي، پرونده را معد تصميم گيري در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم و در برخي ديگر مثل : قرار تأمين خواسته كيفري و قرار ممنوع الخروج متهم، در جهت حفظ منافع شاكي و جلوگيري از تضييع حقوق احتمالي شاكي مي باشد.
از جمله قرارهاي اعدادي قرارهاي تأمين كيفري هستند. چون مقدمات انجام تحقيقات و بازجويي و بررسي دلائل و مدارك طرفين و دادرسي جزايي منصفانه را فراهم مي كنند.
انواع قرارهاي اعدادي و بررسي ماهيت آن مفصلاً در بخش دوم مورد بحث قرار مي گيرد.
-2 قرارهاي نهايي
ابتدائاً تعاريفي را كه بعضي از مؤلفين از اين قرارها ارائه داده اند مورد بررسي قرار مي دهيم:
يكي از مؤلفين اين چنين اظهار كرده است:
"قرارهاي نهايي آنگاه صادر مي گردد كه بازپرس يا قاضي تحقيق پس از اتهام تحقيقات نسبت به اقدامات معمول و نتايج بدست آمده به داوري مي نشيند و سرانجام با صدور قرار مجرميت نظر خود را مبني بر وجود دلايل كافي جهت جلب متهم به محاكمه يا قرار منع تعقيب اعلام مي دارد."
در جايي ديگر ايشان بيان داشته اند كه: "قرارهاي نهايي آنهايي هستند كه با اصدار آنها قاضي تحقيق يا دادگاه از رسيدگي به پرونده و ادامه تحقيق فارغ مي شود و به عبارت ديگر فراغ از ادامه رسيدگي ملاك تشخيص آنها قرار دارد."
يكي از ديگر از مؤلفين معتقد است:
"ايشان بدون اينكه از قرار نهايي تعريفي كنند معتقدند قاضي پس از اتمام تحقيقات مقدماتي مكلف است نظر خود را نسبت به موضوع پرونده ضمن قرار نهايي اعلام مي كند ."
در تعريفي ديگر: "قرارهاي نهايي به قرارهايي اطلاق مي شود كه مضمون اعلام پايان تحقيقات مقدماتي و اظهار نظر در خصوص تعقيب يا عدم تعقيب و بزهكاري يا بي گناهي متهم است."
در تعريفي ديگر: "خاتمه تحقيقات مقدماتي موجب فراغ بازپرس كه موجب ارجاع پرونده از دادسرا به دادگاه مي شود."
به هر حال از مجموع اين تعاريف مي توان نتيجه گرفت كه قرار نهايي به قراري اطلاق مي شود كه مقام قضايي پس از خاتمه تحقيقات مقدماتي به منظور اظهار نظر نهايي در خصوص اقدامات معمول و مربوط به موضوع پرونده صادر مي كند بدون اينكه به ماهيت پرونده وارد گردد.
در زمينه انواع قرارهاي نهايي اختلاف نظر وجود دارد. عده اي قرارهاي نهايي قاضي تحقيق را اينچنين دسته بندي مي كنند: "قرار موقوفي تعقيب، قرار منع تعقيب و قرار مجرميت و معتقدند كه قرار عدم صلاحيت و قرار اناطه چون موجب مختومه شدن پرونده كيفري در دادسرا نمي شود و با وجود اين قرارها جريان تحقيقات مقدماتي همچنان ادامه مي يابد جزء قرارهاي نهايي به شمار نمي آيد."
عده اي ديگر معتقدند:
"علاوه بر قرارهاي منع تعقيب و مجرميت كه بدون ترديد جزء قرارهاي نهايي محسوب مي شوند قرارهاي ديگر از جمله دو قرار عدم صلاحيت و موقوفي تعقيب نيز ممكن است در پايان تحقيقات مقدماتي صادر شوند سپس سؤالي مطرح مي كنند مبني بر اينكه آيا اين دو قرار را نيز مي توان در زمره قرارهاي نهايي به شمار آورد. علت ترديد اين است كه بين اين دو قرار و قرارهاي نهايي ديگر تفاوتهاي وجود دارد. از جمله اينكه قرار موقوفي تعقيب و عدم صلاحيت الزاماً در پايان تحقيقات مقدماتي صادر نمي شوند و ممكن است حسب مورد در همان آغاز تحقيقات يا در جريان آن، مقام قضايي مسئول تحقيق اقدام به اصدار آنها كند.
از سوي ديگر قرارهاي نهايي(مانند قرار مجرميت) حتماً بايد مؤخر بر اخذ آخرين دفاع صورت پذيرد وليكن در قرار موقوفي تعقيب و عدم صلاحيت اخذ آخرين دفاع از متهم غير ضروري است."
در تعريفي ديگر چنين بيان شده است: يا مقام مسئول تحقيق، ملاك « فراغ بازپرس » اگر ضابطه تفكيك قرارهاي نهايي از تمهيدي توجه شود، قطعاً تفكيك قرار مي گيرد كه در اين صورت هم سه قرار اناطه، عدم صلاحيت و موقوفي تعقيب و همينطور دو قرار ابداعي مواد 14 (امتناع از رسيدگي) و 177 تبصره 1 (قرار ترك تعقيب) آئين دادرسي كيفري 1378 جزء قرارهاي نهايي قرار خواهند گرفت در غير اينصورت مي بايست با عنوان "طواري دادرسي كيفري مطالعه شوند" .
در نظري ديگر اين چنين بيان شده است:
قرارهاي نهايي عبارتند از:
-1 قرار منع تعقيب "
-2 قرار موقوفي تعقيب
-3 قرار مجرميت
لذا قرار عدم صلاحيت و اناطه جزو قرارهاي نهايي به شمار نمي رود زيرا با اصدار قرار عدم صلاحيت پرونده بدليل عدم صلاحيت به دادگاه ديگر ارجاع مي گردد يا در قرار اناطه رسيدگي به زمان ديگر موكول مي شود. پرونده مختومه نمي گردد و تحقيقات مقدماتي همچنان ادامه دارد."
يكي ديگر از مؤلفين در تائيد نظر فوق اين چنين بيان كرده اند:
"در اين مرحله با توجه به اينكه از نظر بازپرس مراحل مختلف تحقيقات مقدماتي پايان يافته است و از همه امكانات و ابزارهاي لازم در جهت كشف حقيقت به اندازه كافي استفاده شده است و در واقع آخرين دفاع نيز از متهم گرفته شده و بنابراين نيازي به تحقيقات و بررسي هاي بيشتري وجود ندارد، علي هذا در اين مرحله بازپرس باچنين اظهار نظر نهايي از حيث توجه اتهام به متهم يا عدم آن كه در واقع پايان بخش تحقيقات مقدماتي نيز مي باشد مبادرت به صدور يكي از قرارهاي نهايي تحت عنوان قرار منع تعقيب ، قرار موقوف تعقيب ، مجرميت مي نمايد."
در نتيجه گيري در باب انواع قرارهاي نهايي با وجود تمام اختلاف نظرها به نظر نگارنده قرارهاي منع تعقيب، مجرميت، موقوفي تعقيب، تعليق تعقيب، بايگاني پرونده، وترك تعقيب به علت اينكه موجب اتمام تحقيقات و مختومه شدن پرونده مي شوند قرارهاي نهايي مي باشند ولي قرار عدم صلاحيت ( 33 ق. ت. د.ع.ا) و قرار امتناع از رسيدگي ( 14 و 46 ق.ا.د.ك) و قرار اناطه ( 13 ق.آ.د.ك) جزء قرارهاي نهايي نيستند چرا كه اين قرارها موجب مختومه شدن نزد مرجع كيفري نمي شوند. قرار عدم صلاحيت وامتناع از رسيدگي، رسيدگي را به مرجع ديگر ارجاع مي دهند و قرار اناطه، رسيدگي را به زمان ديگر موكول مي كند و اين سه قرار نتيجتاً جزو قرارهاي نهايي نيستند.

-3 تفاوت قرارهاي اعدادي با قرارهاي نهايي

تفاوتهاي قرارهاي اعدادي با قرارهاي نهايي به شرح ذيل مي باشد:
-1 قرار هاي اعدادي ( مقدماتي) در جهت تكميل تحقيقات مقدماتي، ولي قرارهاي نهايي به منزله خاتمه تحقيقات مقدماتي مي باشند.
-2 قرارهاي اعدادي كه در راستاي گردآوري مناسب تر دلايل و در اختيار داشتن متهم، و آماده سازي پرونده براي صدور رأي در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم مي باشند درحالي كه قرارهاي نهايي كه مقام تحقيق از رسيدگي به تحقيقات فارغ شده و با اتخاذ تصميم قضايي در خصوص تعقيب يا عدم تعقيب و بزهكاري يا بي گناهي متهم، موجب ارجاع پرونده از دادسرا به دادگاه مي شود.
-3 هدف و رسالت قرارهاي اعدادي در برخي موارد مثل قرار معاينه يا تحقيقات محلي، پرونده را معد براي احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم و در برخي موارد مثل قرار تأمين خواسته كيفري و قرار ممنوع الخروج متهم، درجهت حفظ منافع شاكي وجلوگيري از تضييع حقوق احتمالي شاكي مي باشد. درحالي كه در قرارهاي نهايي هدف آن مشخص شدن سرنوشت پرونده در پروسه تحقيقات مقدماتي در دادسرا براي ارجاع به دادگاه و اصدار تصميم قضايي حسب مورد در جهت آزادي متهم و منع تعقيب يا در جهت بزهكاري و مجرميت اوست.
4.قرارهاي تأمين و قرارهاي نهايي چون متوقف بر اراده مقنن در نوع و ماهيت، و محدود به موارد منصوص در ق.آ.د.ك و قوانين ديگر مي باشند بنابراين قرارهاي مذكور جنبه حصري داشته و نمي توان از آنها تخطي كرد و قرارهاي نهايي عبارتند : 1-قرار موقوفي تعقيب (ماده 6 و 95 ق.آ.د.ك.) ؛ 2-قرار منع تعقيب(بند الف ماده 177 ق.آ.د.ك. و بند ك ماده 3 ق.ت.د.ع.ا.)؛ 3-قرار مجرميت( بند ك ماده 3 ق.ت.د.ع.ا)؛ 4-قرار تعليق تعقيب (ماده 22 ق.ا.پ.ق.د.)؛ 5-قرار بايگاني پرونده( در قوانين خاص از جمله م. 22 ق. تشكيل شركت پست ج.ا.ا. مصوب -6 قرارترك تعقيب(تبصره 1ماده 177 ق.ا.د.ك) لكن قرارهاي اعدادي نظير قرار تحقيقات محلي، قرار (66/8/2
معاينه محلي، و... جنبه تمثيلي دارند كه مي توان از مواد ق.آ.د.ك. و اصول حقوقي و رويه قضايي استنباط نمود.

-4 قرارهاي موقت (جنبي يا فرعي)

قرار هاي موقت، قرارهايي مي باشند كه در طواري دادرسي و تحقيقات صادر مي شود با ماهيتي كاملا مجزا از قرارهاي اعدادي و نهايي. اين قرارها اصولاً موجب خروج پرونده به شعبه ديگر مي شوند ولي موجب مختومه شدن پرونده و خروج از چرخه دادرسي نمي گردند. قراهاي موقت عبارتند از:
-1 قرار عدم صلاحيت (ماده 33 ق. ا. ت. د. ع. ا) 2- قرار امتناع از رسيدگي (مادتين 14 و 46 ق.ا.د.ك) 3- قرار اناطه (ماده 13 ق.ا.د.ك)
"يكي از حقوق دانان اين قرار ها را جزء طواري دادرسي مي داند"
آمده است و « ناگاه در آينده، ناگاه روي داده، عارض، گذرنده » طواري جمع طاري يا طاريه از جمله به معناي طواري دادرسي را يكي از حقوق دانان چنين تعريف كرده اند:
"طواري دادرسي به پديده هايي گفته مي شود كه، معمولاً، بي آنكه انتظار آن رود، در ارتباط با دادرسي و در جريان آن ممكن است بروز نمايد و معمولا صدور رأي قاطع در دعوي موكول به تصميم گيري نسبت به آنها مي شود"
نگارنده با اين نظر موافق مي باشد واين قرار هادر دسته سومي با نام قرارهاي موقت قرار مي دهد. قرار عدم صلاحيت و قرار امتناع از رسيدگي، پرونده را به طور دائمي و قرار اناطه به طور موقت پرونده را از شعبه خارج مي كنند. لازم به ذكر است اين سه قرار جزء قرار هاي نهايي نيستند چون موجب مختوم شدن پرونده نمي شوند و جزء قرارهاي اعدادي نيز نيستند چراكه قرارهاي اعدادي پرونده را معد و آماده صدور رأي مي كنند و در جهت تكميل تحقيقات در جهت احراز بزهكاري يا بي گناهي متهم مي باشند كه قرارهاي موقت داراي اين ويژگيهاي قرارهاي اعدادي نيستند.
 

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:وصيت,محروميت,ورثه, توسط هما شيرازي |

نویسنده: دكتر رضا نوري
آیا وصیت بھ محرومیت ورثھ از ارث باطل است یا غیر نافذ؟
بھ موجب ماده ١٩٠ قانون مدني و نیز عمومات فقھي براي صحت ھر معاملھ شرایط ذیل اساسي است :
١- قصد طرفین و رضاي آنھا ٠
٢- اھلیت طرفین .
٣- موضوع معین كھ مورد معاملھ باشد .
۴- مشروعیت جھت .
و لذا ھر عقد و یا ھر عمل حقوقي از نظر فقھ و قانون مدني واجد دو صفت و یا و حالت بیشت رنیست .
. ١- عقد صحیح یعني واجد شرایط واركان صحت مندرج در ماده ١٩٠
٢- عقد باطل یعني فاقد یكي از شرایط یا اركان ماده ١٩٠ . بھ عبارت دیگر عقود ومعاملات با رعایت كلیھ شرایط صحت ، واجد صفت صحیح و بدون رعایت یكي از شرایط فوق الذكر عقد باطل بوده و بھ اعتبار الباطل كالمعدوم مانند آن است كھ عقد اصلا" بوجود نیامده و عمل حقوقي انجام شده فاقد اثر ومنشاء شرعي و قانوني است .
بین دو حالت فوق خطي و یا پلي وجود دارد كھ مربوط بھ قسمت دوم ركن اول ماده ١٩٠ است كھ این پل وضعیتي را ایجاد مي كند كھ اگر عنصر خاصي بھ نام (رضا) وجود داشتھ باشد عمل حقوقي موجب عقد نافذ گردیده یعني عقد تنفیذ شده ، یا بھ عبارت دیگر صحیح است ولي اگر این عنصر وجود نداشتھ باشد عقد نافذ شناختھ شده و بھ حالت دوم یعني باطل تغییر مسیر مي دھد، پس این وضعیت حال سومي بر صحت و بطلان نیست بلكھ قابل تصور بین عقد صحیح و باطل است كھ با گردش بھ سمت ھر یك از دو حالت ، مي تواند عقد صحیح یا باطل باشد .
توضیحا" در شرایط صحت معاملات در ركن اول ماده ١٩٠ دو عنصر بھ كار برده شده است كھ عبارت است از (قصد) و(رضا)تردیدي نیست كھ فقدان عنصر اول یعني ، قصد، موجب بطلان معاملھ بوده وبھ صراحت احكام فقھي مربوط و ھمچنین ماده ١٩۵ قانون مدن ، معاملھ مست و بیھوش وخواب بھ علت (فقدان قصد) باطل است .
اما عنصر دوم ركن اول ماده ١٩٠ یعني رضا، مقولھ دیگري است كھ چون بھ اراده اناشئیھ مرتبط است ، چھ قصد یا اراده حقیقھ عامل اصلي واساسي تحقق عمل حقوقي است كھ با اراده انشائیھ بمنصھ ظھور مي رسد،اگر وجود نداشتھ باشد و یا بدلایلي ناسالم و معلول باشد عمل حقوقي را در وضعیتي نگاه مي دارد كھ اگر بارضاي موخر و یا اذن موخر حال توثبات وتكمیل ركن بھ وجود آید معاملھ صحیح والا باطل مي باشد، چھ گاھي شخص قصد انجام كاري را دارد ولي ، این قصد را با مورد تطبیق نمي دھد مثلا" آقاي الف قصد دارد اتومبیل خود را بفروشدو لذا آن را بھ یك نمایشگاه اتومبیل برده و از متصدي نمایشگاه مي خواھداولا" براي او قیمتي بگیرد و ثانیا" ببیند مشتري دارد یاخیر و با اعلام این قصد فروش اتومیبل را در نمایشگاه مي سپارد حال اگر فردا وقتي بھ نمایشگاه مراجعھ كرد متصدي نمایشگاه بھ او گفت اتوموبیلت را فروختم بھ پنج میلیون تومان ، این معاملھ را كھ متصدي نمایشگاه فضولي انجام داده است و با رضاي موخر یعني تنفیذ آقاي الف مي تواند صحیح باشد و یا با عدم تنفیذ او م تواند باطل باشد و لذا در این معاملھ چون آقاي الف قصد فروش را داشتھ ولي رضا بھ انجام معاملھ وسیلھ متصدي نمایشگاه را نداشتھ وعمل متصدي نمایشگاه
معاملھ فضولي است با تنفیذ آقاي الف مي تواند عقد صحیح بیع باشد والا اگر آقاي الف اصلا" قصد فروش نداشت و دیگري آن را مي فروخت معاملھ باطل بود و تصور و تنفیذ ھم وجود نداشت چنانچھ اگر سارقي اتومبیل را سرقت كرده و آن را بھ دیگري مي فروخت خریدار نمي توانست بھ آقاي الف مراجعھ و درخواست تنفیذ معاملھ را بنماید زیرا اصلا" بھ علت فقدان قصد عقدي بھ وجود نیامده است تا بعدا" تنفیذ گردد، بنا بھ مراتب فقدان قصد موجب بطلان ولي فقدان رضا یا غیر معتدل بودن و سالم نبودن رضا بھ دلیل اشتباه و اكراه موجب عدم نفوذ معاملھ شده و با دادن رضاي موخر یا تصحیح آن بعد از رفع اشتباه یا اكراه معاملھ تنفیذ و صحیح مي گردد .
در این حال بطوریكھ ملاحظھ شد تنفیذ از طرف یكي از طرفین عقد، طرف ایجاب یا طرف قول است ، حالاتي نیز وجود دارد ك اعلام رضا و تنتفیذ مربوط بھ غیر از طرفین عقد باشد چنانچھ در بحث وقف اگر وقف بھ ضرر دیوان باشد باید آن طلبكاراني كھ وقف بھ ضرر آنھا واقع شده وقف را تنفیذ نمایند چنانچھ ماده ۶۵ قانون مدني مقرر داشتھ است صحت وقفي كھ بھ علت اضرار دیان واقف واقع شود منوط بھ اجازه دیان است .
اما بعداز شناخت كافي از بحث صحیح باطل و وضعیت خاص عدم نفوذ باید دید مقوصد از كلمھ (نافذ) در ماده ٨٣٧ چیست ؟ در مورد وصیت تملیكي اصل بر این استكھ چون انسان بعد از فوت فاقد قدرت مالكیت است و مالكیت مانند دارا شدن حقوق بھ نحو عام ، كھ حق مالكیت یكي از بارزترین حقوق انسان نسبت بھ اموال است -،با تولد او شروع و با مرگ خاتمھ مي پذیرد و قاعده الناس مسلطون علي اموالھم موید این مدعي است و لذا از لحظھ فوت ماترك یعني تمام اموالي كھ از متوفي باقي مي مان قھرا" در ملكیت ورثھ قرار مي گیرد و بھ آنھا با اعتبار ھر مالكي حق ھر گونھ تصرف وانتفاع از مایملك خویش را دارد . مي توانند از ملك خود بھره مند گردد،اما شارع مقرر فرموده است ، ھر كس در تصمیم گیري نسبت بھ ثلث مال خود براي بعد از فوتش احق است نسبت بھ دیگران و این حق است كھ تحت عنوان وصیت تملیكي نسبت بھ ثلث مال بدون موافقت وراث و مازاد بر ثلث با موافقت وراث برقرار گردیده است و قانون مدني نیز در ماده ٨۴٣ بیان مي دارد وصیت بھ زیاده بر ثلث تركھ نافذ نیست مگر با اجازه وراث و اگر بعضي از ورثھ اجازه دھد فقط نسبت بھ سھم او نافذ است ، یعني موصي حق مالكیت ندارد و حق اورا در لحظھ فوت پایان مي پذیرد اما از لحظھ فوق تصمیم او تا ثلث مالش مورد تایید شارع و قانون گذار است و بدین لحاظ ماده ٨۴۵ قانون مدني میزان ثلث را بھ اعتبار دارایي موصي در حین فوت مقرر مي دارد نھ در حین وصیت و با موقع تقسیم ارث ، بھ ھر حال این تنفیذ مازاد بر ثلث بھ حكم فقھ موجب صحت وصیت مازاد برثلث است اما در این ماده ٨٣٧ بحث ، ثلث ، مادون ثلث و یا مازاد برثلث وجود ندارد بھ نحو عام وصیت موجب محرومیت ورثھ از ارث را نافذ نمي داند، كھ براي ادراك كلمھ (نافذ) باید بحث را بدو قسمت مطرح نمائیم .

قسمت اول - وصیت تملیكي بھ صورتي است كھ بھ صراحت وراث یا وراث از ارث محروم مي گردند .

قسمت دوم - موصي بھ صراحت وراث یا وراث را از ارث محروم نمي كند بلكھ وصیت بھ گونھ اي است كھ نتیجھ آن محرومیت وراث یا وراث از ارث است .
در قسمت اول مانند این كھ كسي دو پسر دارد الف وب وصیت مي كندتمام ماترك من بھ الف برسد و ب از ارث من محروم است چنین وصیتي بھ اجماع فقھا بھ لحاظ اینكھ ارث از احكام است و نھ از حقوق و لذا ھمچنان كھ قابل اسقاط نیست قابل سلب ھم نمي باشد و موصي ي وصیت خود خلاف حكم ، قانون آمره و شرع عمل نموده است باطل و بلااثر است . چنین وصیتي بھ اجماع فقھاء بھ دلیل آنكھ مخالف كتاب و سنت مي باشد باطل است و اگر كساني ھمچون علامھ حلي آن را نسبت بھ ثلث صحیح و نسبت بھ مازاد ثلث باطل دانستھ اند بھ استدلالات فوق الاشعار در مورد وصیت بھ مازاد بر ثالث تكیھ كرده اند كھ با اصل وصیت مخالف احكام ارث و باطل بوده چنین وصیتي ، مغایرت دارد و لذا نظریھ این دستھ از فقھا محل تردید و احتیاط است .
اما قسمت دوم یعني حالتي كھ كسي وصیتي بھ نفع یكي از ورثھ یا غیر بنمایدكھ نتیجھ آن محرومیت وراث دیگر، یا وراث از ارث باشد مانند مثال فوق كھ موصي بدون اینكھ بگوید ب از ارث من محروم است تمام دارایي خود را در حق الف وصیت كند كھ نتیجھ اش محروم است تمام دارایي خود را در حق الف وصیت كند كھ نتیجھ اش محروم شدن ب از ارث است ، آیا این وصیت باطل است یا غیر نافذ؟
سلب نفوذ در ماده ٨٣٧ قانون مدني بدین شرح كھ عمل راسا" و اساسا" باطل نبوده بلكھ ، صحت آن مراعي و موقوف با مرد دیگري است مثل معاملھ محجورین كھ با صراحت ماده ٢١٣ قانون مدني موكول بھ تایید و تنفیذ قیم یا ولي آنان است قابل تصور است یعني اینكھ با تایید و تنفیذ، كسي كھ از ارث محروم شده است ، مانند اینكھ در مثال فوق بگوید من اصلا" ار ارث مورث خود گذشتم و صرفنظر نمودم كھ در نتیجھ این رد ماترك در واقع تنفیذ وصیت است مطلب دیگري است كھ نمي تواند عمل باطل را تصحیح گرداند چھ اگر قصد موصي ثابت نماید كھ ھدفش از چنین وصیتي بطلان است یعني ھمان محرومیت وارث دیگر از ارث این وصیت بھ لحاظ نامشروعیت جھت ، یعني انگیزه و داعي موصي باطل است چھ در مشروعیت جھت یا باشد جھت تصریح گردد و یا اگر متضمن جھت نامشروع است این تضمین بھ منزلھ تصریح باشد زیرا در اینجا مدعي وارث دیگر یعني ب است بدلایل خلاف حكم بودن و جھت نامشروع باطل است این ادعا بھ صراحت ماده ٨٣٧ پذیرفتھ شده و وصیت غیرنافذ بھ دامنھ باطل مي لغزد اما اگر وراث محروم از ارث یعني ب ادعائي نداشت و آن را تنفیذ كرد بلافاصھ وصیت غیر نافذ بھ دامنھ صحیح مراجعھ و وصیت صحیح خواھد بود حال این وصیت چھ ثلث ، چھ مادون و چھ مازاد بر ثلث باشد و لذا حكم فقھي اگر شخصي بھ موجب وصیبت وارث یا وراث خود را از ارث محروم نماید این وصیت باطل است در اینجا نیز با كلمھ (نافذ نیست ) ماده ٨٣٧ قانون مدني معتبر و مجري مي باشد .
نویسنده: دكتر رضا نوري ( استاد دانشگاه)
farzad-moradi.blogfa.com : برگرفتھ از
 

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:جزوه,حقوق مدني,محبي نيا, توسط هما شيرازي |

حقوق مدنی
1 تا 8
آقای سامان محبی نیا
مال
تعریف مال
مال چیزی است که مفید باشد و نیازی )مادی و یا معنوی( را برآورده سازد و همچنین قابل اختصاص یافتن
به شخص یا ملت معین باشد.
تفاوت شیء و مال
 هر مالی دارای ارزش مبادله اقتصادی و قابل تقویم به پول است، ولی بعضی اشیاء ممکن است ارزش
اقتصادی نداشته باشد.
 بین مال و شیء رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است. با این توضیح که:
- هر مالی شیء است.
- اما برخی اشیاء مال هستند.
- برخی اشیاء مال نیستند.
مانند: هوا و آفتاب که قابل داد و ستد نبوده و ارزش اقتصادی ندارند. شیء هستند، ولی مال محسوب
نمی شوند.
نکته: همه اموال دارای مالک خاص نیستند، مانند: اراضی موات که مال محسوب می شوند، ولی مالک
ندارند.
تعریف ملک: به مالی که مالک داشته باشد ملک می گویند.
بنابر این هر مالی، ملک نیست.
نکته: مال علاوه بر این که اشیاء مادی را در بر می گیرد، مانند ماشین و خانه، اشیاء غیر مادی و غیر
محسوس را نیز در بر می گیرد، مانند: حق اختراع، حقوق مالی، حق تالیف، حق سر قفلی و ... .
تعریف دارایی
به مجموع حقوق و تکالیف مالی، دارایی گفته می شود.
نکته: دارایی عام تر از حق است.
حق
تعریف حق
حق سلطه و اقتداری است که قانون به افراد می دهد تا عملی را انجام دهند.
نکته: حق از امور اعتباری است که باید قانون سبب آن را معرفی نماید.
اقسام حق
حق بر دو قسم است:
 حق مالی: امتیازی است که هدف آن تامین نیازهای مادی اشخاص می باشد. مثال: حق مالکیت، حق
انتفاع، حق ارتفاق.
 حق غیر مالی: امتیازی است که هدف آن رفع نیازهای عاطفی و اخلاقی انسان است. مثال: حق زوجیت،
حق حضانت، حق ولایت، حق معابر عمومی )مثل نشستن در پارکها(.
تفاوت حق مالی با حق غیر مالی
حق مالی با حق غیر مالی چهار تفاوت دارد:
حق مالی قابل تقویم به پول بوده )یعنی قابل داد و ستد اقتصادی بوده و ارزش اقتصادی دارد(، ولی حق غیر
مالی قابل تقویم به پول نمی باشد.
نکته: غالب حقوق غیر مالی، آثار مالی نیز دارند. مانند: حق زوجیت که امکان مطالبه نفقه را نیز در پی
دارد.
 حق مالی اصولا )هر کجا از واژه اصولا استفاده شود، یعنی اصل مورد نظر استثنائاتی دارد( قابل نقل و انتقال
می باشد )یعنی در مواردی حق مالی قابل نقل و انتقال نیست(، هم به صورت ارادی و هم به صورت
قهری، ولی حق غیر مالی به هیچ وجه قابل نقل و انتقال نمی باشد.
نکته: بعضی حقوق هم جنبه مالی دارند و هم جنبه غیر مالی. مانند: حقی که مولف بر آثار خود دارد.
حقوق مالی غیر قابل نقل و انتقال:
 حق شفعه نسبت به مال مشاع
حق شفعه با این که از حقوق مالی است به صورت ارادی قابل نقل و انتقال نمی باشد، در صورتی که
در حالت قهری قابل نقل و انتقال هست.
 خیارات
خیارات به صورت ارادی به هیچ عنوان قابل نقل و انتقال نیستند، اما به صورت قهری اصولا قابل
نقل و انتقال می باشند، به جز موارد زیر:
 خیار مجلس
 خیار شرط به قید مباشرت )ماده 444 قانون مدنی(
 خیار شخص ثالث )ماده 444 قانون مدنی(
 حق مالی قابل اسقاط می باشد، ولی حق غیر مالی نه.
 حق مالی از سوی بستانکاران قابل بازداشت )توقیف( بوده، ولی حق غیر مالی از سوی بستانکاران
قابل بازداشت نمی باشد. )ماده 801 آئین دادرسی مدنی قرار تامین خواسته و ماده 080 آئین دادرسی مدنی –
صدور دستور موقت یا دادرسی فوری( –
اقسام حق مالی
دو نوع حق مالی وجود دارد:
 حق عینی: عبارت است از حق شخص به روی عین مال.
توضیح: حقی است که شخص، به طور مستقیم و بی واسطه نسبت به چیزی پیدا می کند و
می تواند از آن استفاده کند. مانند: حق مالکیت که بنابر این حق مالک حق همه گونه تصرف و استفاده
از ملک خود را دارد.
 حق دینی )شخصی(: عبارت است از حق شخص به روی یک شخص دیگر.
توضیح: حقی است که شخص )دائن( نسبت به دیگری دارد و به واسطه آن می تواند انجام کاری را
از وی )مدیون( بخواهد.
شخص دارای حق دینی به طور مستقیم حقی بر اشیاء پیدا نمی کند، بلکه می تواند حق خود را فقط
به وسیله مدیون و به طور غیر مستقیم بر اشیاء اعمال نماید. مثلا: تعهد به انتقال ملک از سوی
مالک زمین، که متعهله )دائن( فقط می تواند الزام مالک را به انتقال از دادگاه بخواهد.
فرق حق عینی و دینی:
 در حق عینی دو عنصر وجود دارد:
 موضوع حق
 شخص مالک حق
اما در حق دینی سه عنصر وجود دارد:
 طلبکار
 بدهکار
 موضوع حق
 حق عینی مطلق بوده، ولی حق دینی نسبی است، یعنی حق عینی در برابر همه اشخاص قابل
استناد است، ولی حق دینی فقط نسبت به شخص مدیون قابل اجراست.
 حق عینی متضمن حق تعقیب بوده، )متضمن حق تعقیب بودن حق عینی: یعنی صاحب حق عینی می تواند
مال خود را در دست هر کس بیابد مطالبه کند.( )مثال: ماده 618 قانون مدنی اثر اخذ به شفعه در ابطال –
معاملات( ولی حق دینی متضمن حق تعقیب نمی باشد. )مثلا الف متعهد می شود که ماشینش را در
روز معین در اختیار ب بگذارد، ولی آن را می فروشد، در این حالت، ب نمی تواند به مالک جدید رجوع
کرده و انجام تعهد فروشنده را از او بخواهد.(
 حق عینی احصاء شده است، اما حق دینی احصاء شده نیست. )احصاء شده: یعنی در قانون مشخص و
شمارش شده است(
اقسام حق عینی
حق عینی بر دو قسم می باشد:
 حق عینی اصلی: عبارت است از حق عینی مستقل و غیر وابسته به حق دیگر.
توضیح: حقی است که به انسان اختیار استعمال و انتفاع از چیزی را، به طور کامل یا ناقص
می دهد.
 حق عینی تبعی: عبارت است از حق عینی وابسته به یک حق دینی.
توضیح: حقی است که به موجب آن عین معینی وثیقه طلب صاحب حق قرار می گیرد و او می تواند
در صورت خودداری مدیون از ادای دین، طلب خود را از حاصل فروش آن مال وصول نماید.
در صورت پرداخت دین از سوی مدیون، وثیقه )حق عینی تبعی( نیز از بین می رود. بنابراین، با توجه
به عدم استقلال حق عینی تبعی، ابتدا دائن برای وصول طلب باید به مدیون رجوع نماید و در
صورت عدم پرداخت، وثیقه را به اجرا گذارد.
اقسام حق عینی اصلی )ماده 92 قانون مدنی(
ماده 92 قانون مدنی: )مالکیت و شاخه های مالکیت(
ممکن است اشخاص نسبت به اموال علاقه های )منظور از علاقه ها، حقوق عینی است( ذیل را دارا باشند:
.1 مالکیت اعم از عین و منفعت )مالکیت، کاملترین نوع حق عینی می باشد(
نکته: حق مالکیت گاه به روی عین است و گاه به روی منفعت.
نکته: حق مالکیت دارای سه ویژگی است:
 مطلق است.
 انحصاری است.
 دائمی است.
.2 حق انتفاع )جزئی از حق مالکیت است( )ماده 40 قانون مدنی(
نکته:
فرق حق مالکیت منفعت با حق انتفاع:
در حق انتفاع، منافع مال، متعلق به صاحب حق )یعنی منتفع( نمی باشد، و منتفع، فقط حق انحصاری
بهره برداری از آن را دارد، ولی در مالکیت منافع، ذرات منفعت در ملکیت مالک منفعت ایجاد می شود، نه
) در ملکیت مالک عین. )بند دوم شرح ذیل ماده 92
نکته: اذن در انتفاع نیز، با حق انتفاع فرق دارد.
.3 حق ارتفاق به ملک غیر )جزئی از حق مالکیت است(
.4 حق تحجیر )ماده 848 و 849 و 840 قانون مدنی(
حقی است که شخص به روی زمین موات )ماده 94 قانون مدنی( دارد و به موجب آن نسبت به احیاء )ماده
848 قانون مدنی( آن زمین بر سایر افراد، حق تقدم دارد. )ماده 849 قانون مدنی(
نکته:
زمین موات: زمین مرده، زمینی که سابقه احیاء نداشته باشد.
نکته: حق تحجیر ایقاعی است یک طرفه و مشروط به احیاء.
نکته: اقسام ایقاع:
 یک طرفه
 دو طرفه
.5 حق شفعه نسبت به مال مشاع )ماده 101 قانون مدنی(
نکته: آیا اسقاط مالم یجد در اخذ به شفعه قابل پذیرش است یا نه؟
اسقاط مالم یجد: یعنی آیا قبل از این که حق ایجاد شود طرفین می توانند آن را ساقط کنند؟
مثلا شخص الف با شخص ب قرار می گذارد در صورت فروش سهم مشاع خود به شخص ج، شخص ب
نتواند از حق اخذ به شفعه خود استفاده بکند، یعنی حق شفعه قبل از ایجاد، اسقاط شود.
1. از نظر فقها اسقاط مالم یجد ممکن نیست.
2. از نظر دکتر کاتوزیان اسقاط مالم یجد ممکن است.
حق عینی تبعی )حق وثیقه(
هرگاه طلبکار به روی مال بدهکار حقی پیدا کند که به موجب آن بتواند استیفای طلب خود را از آن
مال به هنگام امتناع بدهکار از ادای دین بنماید اصطلاحا به این حق، حق عینی تبعی گفته می شود.
اقسام حق عینی تبعی )حق وثیقه(
حق وثیقه بر دو قسم است:
 عینی
 شخصی: یعنی شخصی طلبی را تضمین کند.
 عقد ضمان: در عقد ضمان، شخص ضامن وثیقه است.
 حواله: در عقد حواله، محال له وثیقه است.
 کفالت: در عقد کفالت، کفیل وثیقه است.
انواع حق عینی تبعی )حق وثیقه(
.1 عقد رهن: )ماده 448 قانون مدنی(
طرفین عقد رهن: راهن و مرتهن
.2 حق وثیقه توسط تصمیمات مقامات قضائی )ماده 801 آئین دادرسی مدنی(
حق وثیقه روی اموال ایجاد می شود.
.3 حق وثیقه قانونی )حق عینی تبعی در حکم قانون( )ماده 244 و 241 قانون مدنی(: یعنی قانونگذار یک
مورد خاص را به عنوان وثیقه قرار داده است. مثلا: ماده 648 و 646 قانون مدنی
حق دینی
حق دینی شامل سه مورد است:
 انتقال مال: مثلا تعهد شخص به انتقال مال )قولنامه(.
نکته:
فرق بین قولنامه و بیعنامه:
- قولنامه تعهد به انتقال مال )فقط تعهد( پیش از انعقاد عقد بیع است، در حالی که در بیعنامه، عقد بیع،
بین طرفین منعقد شده و دارای تمام آثار بیع می باشد.
- قولنامه جزء حقوق دینی است، در حالی که بیعنامه جزء حقوق عینی است، به این دلیل که حق مزبور
بر روی یک مال )یعنی یک عین مشخص ( استقرار پیدا کرده است.
 انجام دادن کار
 خودداری از انجام دادن کار
نکته:
طرفین حق در حق دینی:
صاحب حق: متهد له یا طلبکار یا دائن. صاحب تکلیف: متعهد یا بدهکار یا مدیون. موضوع حق: تعهد یا
بدهی یا دین.
حق معنوی
حقوق معنوی، حقوقی است که به صاحب آن اختیار انتفاع انحصاری از فعالیت و فکر و ابتکار انسان را
می دهد.
این حقوق داخل در هیچ یک از انواع حقوق عینی و دینی قرار نمی گیرند. البته این حقوق دارای ارزش
اقتصادی و داد و ستد است، ولی موضوع آنها شیء مادی نیست، موضوع این حقوق فعالیت و اثر فکری انسان
است.
حق معنوی ماهیتی مختلط از حق مالی و با ارزش و حق غیر مالی و مربوط به شخصیت است. در مواردی
که مولفی حق انتشار اثر خود را به دیگران واگذار می کند، آنچه که انتقال یافته چهره مالی حق تالیف و
بهره برداری از انتشار اثر است، البته حق شخصی او درباره دفاع از اثر خود و تجدید نظر در آن همچنان باقی
است و مانند سایر حقوق غیر مالی به دیگران انتقال نمی یابد.
موضوع حقوق معنوی، امتیاز انحصاری از پدیده ادبی و هنری یا فعالیت خاص است و به همین جهت به
)مالکیت فکری یا مالکیت معنوی( تعبیر می شود. البته با مالکیت این تفاوت را دارد که موضوع و محل
استقرار آن شیء مادی نیست.
حق تالیف، حق اختراع، حق بر علائم تجاری و صنعتی از مصادیق حقوق معنوی به شمار می آیند.
در اموال و مالکیت
تقسیم بندی اموال
عین و منفعت
 عین: عین مالی است که وجود مستقل دارد.
 منفعت: منفعت به تدریج از عین حاصل می شود و وجودش وابسته به وجود عین است.
اقسام عین
 عین معین )خارجی، شخصی(: یعنی چیزی که قابل اشاره )با این و آن( باشد.
مثال: این کیسه برنج
نکته: اگر گفته شود دو دهم ) 2
1۱ ( از این برنج، عین معین به صورت مشاع می باشد.
 کلی در معین )در حکم عین معین(: )ماده 050 قانون مدنی( عبارت است از مقدار معین به طور کلی از یک
شیء متساوی الاجزاء )تجزیه پذیر( معین.
مثلا: ده کیلو گندم از این صد کیلو گندم
 عین کلی )کلی، کلی فی الذمه(: )ماده 058 قانون مدنی( مفهومی است که قابل صدق بر افراد عدیده باشد.
مثلا: صد کیلو برنج طارم
اقسام عین معین:
 مفروز )مال مشاع تقسیم شده( )افراز یعنی تقسیم ملک مشاع(
 مشاع: وقتی دو نفر مشاع در ملکی با هم شریک هستند یعنی در جزء جزء آن باهم شریکند، یعنی
تقسیم یا افراز نشده است.
مثلی و قیمی
 مثلی: اشباه و نظایر آن فراوان باشد.
مثال: گندم و جو
 قیمی:
نکته: عین معین هم می تواند مثلی و هم می تواند قیمی باشد.
در کلی فی الذمه و کلی در معین، مال موضوع بیع، فقط می تواند مثلی باشد و مال قیمی را نمی توان مورد
بیع قرار داد.
استهلاکی و غیر استهلاکی
مال مصرف شدنی )مال استهلاکی غیر قابل بقاء(: مالی است که با مصرف و استفاده، کلا یا جزئا از بین –
می رود.
مال مصرف نشدنی )مال غیر استهلاکی قابل بقاء(: با مصرف از بین نمی رود. –
نکته: ملاک تشخیص این دو نوع مال، به نوع مصرف و استفاده متعارف آنها باز می گردد، نه به ماهیت مال.
نکته: در عقود زیر، مال، حتما باید مصرف نشدنی )غیر استهلاکی قابل بقاء( باشد: –
.1 حق انتفاع )عقد موجد حق انتفاع( )ماده 44 قانون مدنی(
.2 عقد وقف )ماده 51 قانون مدنی(
.3 عقد اجاره )ماده 448 قانون مدنی(
.4 عقد عاریه )ماده 404 قانون مدنی(
نکته: تنها مال مصرف شدنی که می توان به عاریه واگذار کرد، شیر شتر است. )فقط در فقه(
نکته: قانونگذار در ماده 1۱31 قانون مدنی )هدایای نامزدی(، در عقد نامزدی، بین مال مصرف شدنی و مال
مصرف نشدنی قائل به تفکیک شده است.
منقول و غیر منقول
مال غیر منقول تقسیم می شود به:
 غیر منقول ذاتی: )ماده 89 قانون مدنی( مثال: زمین و معادن
 غیر منقول به واسطه عمل انسان )تبعی یا اکتسابی(: )ماده 80 تا 84 قانون مدنی( عبارت است از بنا و
درخت و آنچه که ملصق به بنا و زمین است، به نحوی که بدون خرابی قابل جدا شدن نمی باشد.
نکته: یکی از فوائد تقسیم مال به منقول و غیر منقول، از لحاظ صلاحیت دادگاه می باشد.
 غیر منقول حکمی )ماده 84 قانون مدنی(
 از حیث حقوق و دعاوی غیر منقول )ماده 81 قانون مدنی(
هر حق عینی که موضوع آن مال غیر منقول باشد جزء حقوق عینی غیر منقول محسوب می گردد که
عبارت است از:
 حق انتفاع از مال غیر منقول
 حق ارتفاق، حق تحجیر، حق شفعه و همچنین حق عینی تبعی به روی مال غیر منقول
نکته: فرق خلع ید با تخلیه ید:
تخلیه ید ناشی از عقد است، ولی خلع ید ناشی از غیر عقد است. یعنی اگر رابطه قراردادی بین طرفین حق
وجود داشته باشد باید تقاضای تخلیه ید و در صورتی که رابطه قراردادی بین طرفین حق وجود نداشته باشد
باید تقاضای خلع ید بدهد. مثال برای تخلیه ید: عقد اجاره. مثال برای خلع ید: تصرف عدوانی
مال منقول
مال منقول بر دو قسم است:
 اشیای مادی منقول )ماده 82 قانون مدنی(
 حقوق مادی منقول )در حکم مال منقول منقول حکمی( –
مشمول موارد زیر است:
حق شرکا در شرکتهای تجاری و مدنی
حق مولف، مصنف و مخترع
نکته: هر آنچه که از غیر عقد ناشی شود غیر منقول است و هر آنچه که از عقد ناشی شود منقول است. مثلا
چون اجرت المثل از غیر عقد ناشی می شود غیر منقول است و اجرت المسمی چون از عقد ناشی می شود
منقول است.
این دعاوی جزء دعاوی منقول است یا غیر منقول؟
اجرت المثل: غیر عقد = غیر منقول
اجرت المسمی: عقد = منقول
تخلیه ید: عقد = منقول
خلع ید: غیر عقد = غیر منقول
پرداخت ثمن معامله: عقد = منقول
در دعاوی منقول دادگاه محل اقامت خوانده صالح به رسیدگی است اگر غیر منقول باشد دادگاه محل مال
غیر منقول صالح به رسیدگی است.
به نظر دکتر کاتوزیان در موارد زیر حتی اگر از عقد ناشی شود باز هم غیر منقول است:
ولی به نظر دکتر شمس این سه مورد منقول می باشند:
در حقوق مدنی نظر دکتر کاتوزیان و در آئین دادرسی مدنی مظر دکتر شمس ملاک است.
تعهد به تسلیم مال غیرمنقول: عقد یا غیر عقد = غیر منقول
شامل موارد زیر است:
تسلیم مبیع در عقد بیع
تسلیم مال غصب شده
تسلیم مالهای امانی مثل عقد ودیعه و اجاره
تعهد به انتقال مال غیر منقول: عقد یا غیر عقد = غیر منقول
مثال: قولنامه
صاحب مال تعهد می نماید مال خود را به دیگری منتقل نماید.
فرق تعهد به تسلیم با تعهد به انتقال: در تعهد به انتقال کسی که قرار است انتقال را صورت دهد مالک
مال است یعنی متعهد مالک می باشد اما در تعهد به تسلیم متعهدله مالک است.
دعوای تملک مال غیر منقول: عقد یا غیر عقد = غیر منقول
مثال: فسخ و بطلان و عدم نفوذ
فرق عدم نفوذ با بطلان: در عدم نفوذ رضا وجود ندارد که به آن عقد غیر نافذ می گویند. یعنی اگر بعدا
صاحب مال رضایت خود را اعلام کند عقد غیر نافذ، نافذ می شود. این عقد از عقود صحیح است.
در بطلان نه رضا وجود دارد نه قصد و معامله از ابتدا باطل است.
چنانچه در مورد اموال منقول و غیر منقول شک ایجاد گردد اصل بر منقول بودن می باشد.
حق شرکا در شرکتهای تجاری منقول می باشد. )شرکتهای مندرج در ماده 2۱ قانون تجارت: شرکتهای
سرمایه، اشخاص، مختلط و تعاونی(
اگر شرکتی جزء شرکتهای تجاری نباشد )جزء شرکتهای مدنی باشد(: اگر آورده شرکا در شرکت مدنی
منقول باشد حق شرکا منقول و اگر آورده غیر منقول باشد حق شرکا غیر منقول است.
در شرکتهای مدنی حق شرکا که سرمایه آنان غیر منقول و هرگاه منقول باشد سهم آنان منقول است.
فرق شرکت تجاری با شرکت مدنی:
شرکتهای تجاری در ثبت شرکتها ثبت می شوند ولی شرکتهای مدنی نه.
شرکت مدنی هم بر اساس قرارداد ایجاد می شود هم بر اساس موارد قهری.
در شرکت تجاری رابطه فرد با سرمایه قطع می شود ولی در شرکتهای مدنی رابطه شخص با سرمایه قطع
نمی شود. یعنی شرکت تجاری دارای شخصیت حقوقی می باشد، ولی شرکت مدنی دارای شخصیت حقوقی
نمی باشد.

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:وقف,نكات, توسط هما شيرازي |

نکته 1:وقف عبارت است از:تحبیس عین و تسبیل منفعت(ماده 55 ق.م)

تحبیس عین:یعنی مال از ملکیت واقف خارج شود و از نقل و انتقال مصون بماند.

تسبیل منفعت:یعنی منافع مال در راهی صرف شود.

نکته 2:وقف یا خاص است یا عام.

وقف خاص:در وقف خاص موقوف علیهم محصور می باشند.

وقف عام:در وقف عام موقوف علیهم غیر محصور بوده و یا وقف بر مصالح عامه است.(ماده 56

ق م)

نکته 3:وقف چه خاص و چه عام عقد است.(مواد 79،61،56 ق م)و به ایجاب وقبول نیاز دارد.

در وقف خاصچون موقوف علیهم محصور هستند خودشان قبول می کنند.ولی در وقف عام

قبول در هر حال با حاکم است.(ماده 56 ق م)

نکته 4:حاکم در قانون مدنی معانی مختلفی دارد.مثلا در ماده 28 ق م حاکم به معنی دادستان

است.ولی منظور از حاکم در ماده 62 و 56 ق م مقام صالح دولت است.که وقف به نفع آن

مقرر شده است.

نکته 5:عقد وقف به همراه عقد موجد حق انتفاع(ماده 47 ق م)بیع صرف(ماده 364 ق

م)رهن(ماده 772 ق م) و هبه(ماده 798 ق م) از جمله عقود عینی هستند.که علاوه بر ایجاب و قبول نیاز به قبض نیز دارند.

در وقف خاص قبض با خود موقوف علیهم است.اما استثنائا اگر خود واقف متولی باشد قبض متولی کفایت می کند.و در وقف عام قبض ابتدا با متولی است.اگر نبود با حاکم است.(ماده62  ق م)

نکته 6:در کلیه عقود عینی قبل از قبض عقدي به وجود نیامده است.و تنها ایجاب وقبول

است.که این ایجاب و قبول قابل رجوع است.و با فوت یا حجر هر یک از طرفین به هم می

خورد.در واقع در عقود عینی ایجاب و قبول مقتضی و قبض شرط است.

نکته 7:در قبض مورد وقف،فوریت شرط نیست.(م 60 ق م) و پس از قبض مورد وقف،عقد منعقد می گردد.و چون عقدي است لازم واقف نمی تواند از آن رجوع کند.

نکته 8:اقباض طریقیت دارد.(م 67 ق م)یعنی غرض از آن حصول مال است.در تصرف

موقوف علیهم،پس اگر موقوف علیهم بتوانند قبض کنند.وقف صحیح است.

نکته 9:قبض باید به اذن واقف و اراده موقوف علیه انجام شود.زیرا جزء عمل حقوقی است.

نکته 10 :در عقد وقف و عقد موجد حق انتفاع،اجاره و عاریه موضوع عقد باید مال مصرف نشدنی باشد.(وقف:ماده 58 ق م)

نکته 11 :واقف باید مالک عین و منفعت باشد.(م 57 ق م)چون هر دو را حبس می کند.اما

ماده 64 ق م یک استثناء بر ماده 57 ق م زده است:وقف مالی که منافع آن موقتا متعلق به دیگري است.(مثل اجاره)صحیح است.که در اینجا زمان تحقق وقف پایان مدت اجاره

است.اما وقف ملکی که منافع دایم آن به دیگري تعلق دارد صحیح نیست.زیرا تسبیل منافع در آن متصور نیست.

نکته 12 :مالک مالی را که در رهن دیگري است نمی تواند وقف کند.زیرا این اقدام با حبس عین منافات دارد.طبق ماده 773 ق م هر مالی که قابل نقل و انتقال قانونی نیست نمی تواند مورد رهن واقع شود.و در وقف عین موقوفه حبسمی شود.و از نقل و انتقال مصون می ماند.به همین دلیل رهن آن جایز نیست.زیرا هدف رهن برداشت طلب با فروش عین مرهونه در صورت عدم پرداخت طلب است.

نکته 13 :بر طبق قانون مدنی عین موقوفه مالک خاصی ندارد.(موقوف علیهم فقط حق انتفاع دارند.به استناد قسمت اخیر ماده 40 ق م) اما مطابق ماده 3 قانون اوقاف مصوب 1363 هر موقوفه داراي شخصیت حقوقی است.(اگر در تست مطلق آمدجواب:مالک،شخص حقوقی است)

نکته 14 :شخص حقوقی مدیر می خواهد و متولی مدیر و نماینده شخص حقوقی محسوب می گردد.متولی را واقف مشخص می کند.اگر معین نکرد.در وقفخاص،موقوف علیهم و در

وقفعام،ولی فقیه مشخص می کند.

نکته 15 :تعیین متولی ایقاع است.(ماده 76 ق م)

نکته 16 :موقوف علیهم چه در وقف خاص و چه در وقف عام نمی توانند.حق انتفاع خود را به دیگري انتقال دهند.چون قائم به شخص است.

نکته 17 :تنها عقدي که در قانون مدنی ایجاد شخصیت حقوقی می کند.عقد وقف است.

نکته 18 :در یک تقسیم بندي از عقود،عقود تقسیم می شوند به عقودي که همیشه معوض

اند.مثل بیع،اجاره و معاوضه. یا

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:جبران خسارت,وقايع حقوقي ,وارد آوردن ضرر, توسط هما شيرازي |

شاید یکی از اساسی‌ترین مسایلی که ممکن است برای هر فردی پیش‌آید و او را دچار مسایل حقوقی و جبران خسارات کند، واقعه‌ای اتفاقی است که هیچ قصد و نیتی پشت آن برای ارتکاب جرم و یا وارد آوردن ضرر نبوده است.
به همین دلیل که ممکن است این اتفاق برای هر فردی و در هر مکانی رخ دهد. در این زمینه گفت‌وگویی را با دکتر سعید بیگدلی، عضو هیئت علمی دانشگاه زنجان و وکیل پایه یک دادگستری انجام داده‌ایم.
وقایع حقوقی به چه وقایعی گفته می‌شود؟
وقایع جمع واقعه است، در فارسی واقعه جایی به کار می‌رود که اتفاقی افتاده اما اراده‌ای پشت این اتفاق قرار ندارد. در واقع وقایع حقوقی زمانی اتفاق می‌افتد که اتفاق عمدی نباشد؛ بر خلاف فعل که در آن اراده نقش اساسی و عمده را دارد.
در نهایت واقعه‌ای که قصد حقوقی در آن نباشد را وقایع حقوقی می‌گویند. اما این واقعه هم ایجاد حق می‌کند و هم تکلیف.
اگر رویدادی اتفاق افتاده و حق و یا تکلیفی را ایجاد کند ولی به وجود آورنده رویداد، نتیجه رخ داده را اراده نکرده باشد، این موضوع می‌شود واقعه حقوقی.
بیشتر توضیح دهید؟
ابتدا باید بگویم که رویداد حقوقی هم مثبت است و هم منفی. وقتی بر اثر رویدادی، فردی صاحب یک چیز و یا مسئول چیزی شود، مثلا کسی که یکی از نزدیکانش فوت می‌کند و اموالی به او می‌رسد، اینجا فوت اقوام فرد، یک واقعه حقوقی مثبت برای فرد است، چرا که فوت یک واقعه است و این واقعه حقی را برای دیگران ایجاد کرده که البته حق مثبت است.
اما گاهی رویداد بدون اراده حقوقی، منجر به ایجاد تعهد می‌شود. مثل این که در خیابان کسی سنگی پرت کرده و به کسی برخورد کرده و فرد خسارت دیده است. این در حالی است که فاعل قصد نداشته که این اتفاق رخ دهد اما حال که اتفاق واقع شده و خسارت داشته، ضامن است. یا مثلا اگر فردی لیز بخورد و مال کسی را بشکند، او باید غرامت دهد.
در کل، می‌توان توضیح داد که هر جا رویدادی باشد و اثری داشته باشد، اما اثر حقوقی خواسته نشده و ارادی نباشد واقعه حقوقی رخ داده است.
با این اوصاف واقعه حقوقی زمینه وسیعی داشته و تقریبا همه دست‌کم، یک بار با آن از نوع مثبت و یا منفی روبه‌رو می‌شوند؟
شاید، اما امروزه بیشترین بخش منفی این اثرات حقوقی که طرف، ناخواسته ضامن شده، منظور اصلی از واقعه حقوقی است. البته باید گفت واقعه حقوقی می‌تواند بر اثر عمد هم رخ دهد.
اما شما ابتدا بیان کردید که واقعه نباید عمدی باشد؟
نه، واقعه می‌تواند عمدی باشد اما اثر رخ داده خواسته و اراده فرد فاعل نباشد. ببینید مثلا اگر فرد از روی عمد کاری را انجام داده که نتیجه آن برای طرف بار حقوقی ایجاد کرده در حالی که او قصد اخذ نتیجه به‌دست آمده را نداشته است. این کار هم جزو وقایع حقوقی است. گاهی طرف به طور ارادی هم کاری را می‌کند که آثار حقوقی به بار می‌آورد، اما نتیجه با قصد فرد، متفاوت بوده که باز هم می‌شود واقعه حقوقی، مثلا فردی عمدا کسی را به شوخی هل می‌دهد، اما فرد آسیب می‌بیند و به طور جدی به بیمارستان منتقل می‌شود. این در حالی است که مرتکب قصد آسیب را نداشته است.
منبع اصلی قوانین این وقایع حقوقی کجاست؟
در حقوق ایران عمدتا در قوانین مختلف، موارد متعددی درباره وقایع حقوقی وجود دارد. قانون مدنی و در بخش ضمان قهری (مواد ۳۰۱ تا ۳۳۷) اصلی‌ترین منبع حقوقی این بحث است. قانون مستقلی به نام قانون مسئولیت مدنی نیز وجود دارد که در سال ۱۳۳۰ تدوین شد. در کنار این قوانین، قوانین مجازات اسلامی و بخشی از پرداخت دیه هم جزوی از وقایع حقوقی را تبیین کرده است. قوانین اجباری بیمه و حمایت از مصرف‌کننده و حقوق کار هم درباره وقایع حقوقی موادی را مورد اشاره قرار داده‌اند. همچنین اتفاقاتی مثل تخریب اموال عمومی هم در قانون مسئولیت مدنی آورده شده و هم کیفر دارد، سرقت مال و برگرداندن آن نیز جزو وقایع حقوقی و قانون مسئولیت مدنی است.
ظاهرا قوانین موجود در رابطه با وقایع حقوقی خیلی پراکنده‌اند؟ این ایراد نیست؟
در کل قوانین ما چند اشکال دارد که پراکندگی قوانین نیز یکی از آن هاست. پراکندگی قانون، نقصی برای قانون‌گذار است. یک ایراد همین است، بخشی از وقایع حقوقی در قانون مدنی و بخشی در قانون مسئولیت مدنی است و بخشی در قوانین کیفری قرار گرفته است. باید گفت که قانون جامعی در این حوزه وجود ندارد.
مواردی که ذکر کردید به شکل قانون وارد است، اما از لحاظ محتوا هم نقصی در این قوانین پراکنده دیده می‌شود؟
بله از لحاظ محتوایی هم ایراداتی داریم. تشتت محتوایی یکی از ایرادهای مهم وارد بر محتوای قانون است. این که گاهی گرایش قانون به فقه است و در ضمان قهری بحث کاملا فقهی شده است و گاهی از حقوق دیگر کشورها استفاده شده و بحث اصلا فقهی نیست که این ایراد دیگری بر محتوای قوانین است.
البته مبنای حقوق کشور ایران بر فقه امامیه بنا شده است و جایی که حکم فقهی داریم قانون جدید لازم نیست. در واقع باید گفت قواعد قانون مدنی از فقه گرفته شده ولی قواعد قانون مسئولیت مدنی از قوانین کشورهای سوئیس و آلمان اقتباس شده است که این موضوع باعث ناهمگونی و گاهی تعارض در این حوزه شده است. البته تصویب اولیه قانون مسئولیت مدنی در سال ۱۳۳۹ بوده است و این دلیل موجهی برای برخی از این تناقض‌ها است و دلیل موجهی برای اصلاح این قانون.
نمونه‌ای از این تعارضات را بیان می‌کنید؟
ماده ۱ قانون مسئولیت مدنی با ماده ۳۲۸ قانون مدنی در تعارض است. قانون مدنی می گوید: اگر مال کسی را تلف کنید در هر صورت ضامن او هستید، چه زمانی که کسی تقصیر کند و چه تنش ایجاد کند، اما مسئولیت مدنی تعریف دیگری را ارایه می‌دهد. ناهم‌خوانی ماهوی بین قوانین به وجود آمده که این نتیجه تشتت است.
اما این قوانین کدام‌ به ‌روز‌تر و منطبق برجامعه امروز تنظیم شده‌اند؟
اشکال سوم همین است . آن هم قدیمی بودن و به‌روز نبودن قوانین است. بحث‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی در این مورد صورت گرفته و عده‌ای معتقدند ماندن بر دیدگاه سنتی، ما را به عقب می‌راند چرا که مبانی ما کشش این را دارد که قوانین مربوطه را با رویه کنونی دنیا به روز کنیم.
می‌گویید قانون وقایع حقوقی برخی جاها قدیمی است، برای این مورد مثالی عینی ذکر می کنید؟
مثلا در ماده ۱۱ و ۱۲ قانون مسئولیت مدنی درباره مسئولیت دولت صحبت می‌کند که اگر کاری را نهاد دولتی کند که خسارت به شخص وارد شود، اول آن که اگر فرد مامور کوتاهی کرده باشد، باید خسارت را خودش جبران کند، دوم این که اگر نقص در ابزار دولتی خسارت به وجود آورده باشد، این خود دولت است که باید پاسخگو باشد و درنهایت می‌گوید که اگر از اعمال حاکمیت دولت خسارتی به کسی وارد شود، قابل جبران نیست!
امروزه در دنیا مورد آخر پذیرفته شده نیست، چرا که این گونه رفتار کردن، مردم را بی دفاع می‌کند. مثلا اینکه اگر آشوبی شود و نیروی انتظامی برای رفع آشوب بی‌گناهی را بکشد یا حتی شیشه‌های مغازه‌ای را بشکند، چون در راه اعمال حاکمیت بوده نباید خسارت دهد؟! این مورد از قوانین غربی اقتباس شده که البته در غرب اصلاح شده، اما در مسئولیت مدنی ما همچنان باقی مانده است . این موضوع در فقه ما قابل پذیرش نیست و فقه می‌گوید اگر در چنین مواقعی به کسی ضربه‌ای وارد شود، خسارت قابل جبران است، این است که می‌توان گفت قانون در برخی مواقع حرف‌های کهنه دارد.
مثال شما درباره قوانینی بود که از حقوق دیگر کشورها استفاده می‌کردیم، اما آیا در قوانینی که از منظر فقه بررسی شده نیز احتیاج به روزآمدی وجود دارد؟
بله از لحاظ فقهی هم برخی اوقات نیاز به روزآمدی وجود دارد، چراکه گاهی برداشت‌های ما از فقه درست نیست. تفسیرمان از فقه اشتباه است، برخی اوقات مسایلی را که در قالب فقه عنوان می کنیم درست نیست و باید بیشتر درباره آن بررسی و تحقیق شود که با کمک مجامع علمی، حوزه و دانشگاه قابل رفع شدن است.
مگر نگفتید جایی که فقه به صراحت درباره چیزی نظر داده نباید قانون جدید وضع شود؟
ببینید همان طور که عرض کردم به نظر می‌رسد برداشت‌ها از مبانی فقهی ما اجماعی نیست و باید توجه کرد که مواردی که در قرآن نیامده، جزو مسلمات نیست. روش استنباط بدیهی‌هات نیز مشکل است.
این مشکلاتی که بیان کردید آیا درباره پذیرش ضرر معنوی نیز وجود دارد؟
در قانون مسئولیت مدنی، مواد ۱، ۹ و ۱۰ به ضرر معنوی اشاره کرده است، اما رویه قضایی چندان تقویت کننده این نظر نیست. قانون اساسی جبران ضرر معنوی را پذیرفته و از لحاظ قانونی نیز در این بخش مشکل نداریم و مشکلات به حوزه اجرا بر می گردد.
در نهایت برای اشکالات شکلی و ماهوی قانون چه می‌توان انجام داد؟
باید تمامی قواعد مربوط به وقایع حقوقی در قالب یک قانون تجمیع شوند. درباره قانون مسئولیت مدنی و قانون مدنی تحقیق کنند و منابع جدید نسبت به اتفاقات روز ارایه دهند. توامان پی‌گیر تفسیر قانون و اصلاح قانونگذاری باشند و تشتت را از بین ببرند و قانونی را طبق نیاز روز تفسیر کنند که موجب بی‌عدالتی نشوند و خسارات بدون جبران نماند.
فت‌وگوی «حمایت» با عضو هیئت علمی دانشگاه زنجان مطرح شد؛۲۵/۱۱/۱۳۹۰

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:وكالت, معاضدتي, اشخاص بي بضاعت, واحد ارشاد و معاضدت, توسط هما شيرازي |

وكالت معاضدتي
مجموعه‌هاي روزنامه رسمي- سال 1384 > طرح جامع رفع اطاله دادرسي > دستورالعمل شماره 1 - ارشاد و معاضدت قضايي و امور رابطان و استعلامات > فصل دوم ـ امور وكالت اتفاقي و معاضدتي > ب ـ وكالت معاضدتي


1ـ اشخاص بي‌بضاعت مي‌توانند از واحد ارشاد و معاضدت، تقاضاي تعيين وكيل معاضدتي نمايند.
2ـ تقاضاي مذكور همراه كليه مستندات دعوا و تصديق معتمدان يا شوراي اسلامي محل مبني بر بي‌بضاعت بودن متقاضي، به واحد ارشاد و معاضدت حوزه قضائي محل اقامت متقاضي تسليم مي‌شود.
تبصره ـ تقاضاي ياد شده بايد حاوي مشخصات طرفين، نوع دعوا، شغل و درآمد ماهانه متقاضي و استشهاديه محلي باشد.
3ـ در صورتي كه كارشناس واحد ارشاد، توضيحاتي را از متقاضي لازم بداند از مشاراليه به هر وسيله ممكن دعوت خواهد كرد.
4ـ واحد ارشاد و معاضدت، پس از دريافت درخواست، هرگاه آن را ناقص ببيند، مكلف است مراتب را به متقاضي اعلام تا ظرف مدت ده روز نسبت به رفع نقص آن اقدام نمايد، در صورت عدم رفع نقص پس از انقضاي مدت مذكور، تقاضا بايگاني مي‌شود و در صورت مراجعه ذي نفع، طبق مقررات اقدام خواهدشد.
5 ـ واحد ارشاد و معاضدت با توجه به مستندات و مدارك ارائه شده و عندالاقتضاء، اخذ توضيح حضوري از متقاضي، چنانچه تشخيص دهد كه هدف متقاضي، سوء استفاده و اذيت و آزار طرف مقابل است يا دعوا اصولاً بي‌اساس است يا موضوع قبلاً مسبوق به سابقه بوده و مردود اعلام شده است، درخواست متقاضي را رد مي‌نمايد. بديهي است رد تقاضا نافي صلاحيت دادگاه در اجراي مقررات مواد 505 و 506 قانون آيين دادرسي مدني و ساير مقررات جاري نخواهدبود.
6 ـ قاضي ارشاد و معاضدت قضايي، در صورتي كه درخواست متقاضي را موجه بداند، با رعايت مواد قبل و با عنايت به آيين‌نامه اجرايي مواد 31و32 قانون اصلاح پاره‌اي از قوانين دادگستري مصوب 5/3/1384 و پس از هماهنگي با كانون وكلاء و مركز امور مشاوران قوه قضائيه، وكيلي را براي متقاضي تعيين مي‌نمايد.
تبصره ـ هرگاه در حوزه قضائي استان به تعداد موردنياز وكيل وجود نداشته‌باشد، انتخاب وكيل خارج از استان با هماهنگي و معرفي كانون وكلاء و مركز امور وكلاء و مشاوران قوه قضائيه صورت خواهد گرفت.
7ـ هر وكيل يا مشاوره قوه قضاييه مكلف است در صورت ارجاع، هر ماه حداقل يك پرونده معاضدتي قبول نمايد.
8 ـ از تصميم قاضي ارشاد و معاضدت در مورد تعيين وكيل چهار نسخه تهيه، نسخه اول به تقاضاكننده، نسخه دوم به‌وكيل منتخب، نسخه سوم در پرونده مربوط بايگاني و نسخه چهارم به‌كانون وكلاء و مركز امور مشاوران جهت درج در پرونده وكيل، ارسال خواهدشد.
9ـ وكيل منتخب، ملزم است نسبت به تنظيم قرارداد حق‌الوكاله اقدام و نسخه دوم آن را به واحد ارشاد و معاضدت ارسال واحد مذكور را از جريان كار ارجاع داده شده مطلع سازد.
تبصره ـ وكيل انتخابي مي‌تواند در صورت لزوم با كارشناس واحد ارشاد و معاضدت قضائي مشورت نمايد.
10ـ در مواردي كه رعايت تشريفات ذكر شده موجب انقضاي مواعد قانوني شود، رئيس حوزه قضائي يا دادستان محل اقامه دعوا، مي‌توانند به شرط كامل بودن تقاضانامه، مستقيماً وكيل معاضدتي انتخاب نمايند و نتيجه آن را جهت تشكيل پرونده به واحد ارشاد و معاضدت ارسال نمايند.
11ـ كليه اوراق مورد لزوم جهت انتخاب وكيل و مشاور معاضدتي، توسط كانون وكلاء و مركز امور مشاوران قوه قضائيه تهيه و در اختيار واحدهاي مشاوره و معاضدت استانها قرار مي‌گيرد.
12ـ اگر متقاضي در دعوا، محكوم له واقع شود، حق‌الوكاله جزء خسارات دادرسي از محكوم عليه، به حكم دادگاه دريافت خواهدشد.
13ـ در صورتي كه در هر مرحله از دادرسي، واهي بودن ادعاي عدم بضاعت متقاضي ثابت شود به درخواست وكيل، حق‌الوكاله از وي گرفته مي‌شود.

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:پيمانكاري دولتي,كارفرما,قرارداد, توسط هما شيرازي |

مسعود رحمانیان، مدرس دانشگاه

اشاره:

آنچه تحت عنوان “قراردادهای پیمانکاری یا مقاطعه کاری» مطرح میگردند، پدیده هایی هستند که به مقدار زیادی معلول پیشرفتها و توسعه اقتصادی و صنعتی جهان میباشند. پیچیدگی و تنوع پروژه های عظیم پیمانکاری که همگی معلول پیشرفت و توسعه خارق العاده علوم بشری است، اینگونه قراردادها را در وضعیت پیچیدهای قرار میدهد که شناخت آنها برای هر حقوقدانی مشکل میسازد. به طوری که برای پی بردن به ذات واقعی آنها به کنکاشی دقیق و ذهنی نکته بین نیاز دارد. بدین منظور و از آنجایی که شناخت واقعی مبنا و ماهیت آثار حقوقی قراردادهای پیمانکاری دولتی به شناخت دقیق مفهوم و ماهیت این نوع قراردادها بستگی تام دارد، لذا در این بخش ابتدا به بیان ماهیت حقوقی قرارداد پیمانکاری پرداخته میشود و پس از تعریف و تبیین مفهوم قرارداد پیمانکاری دولتی، میزان حاکمیت اراده طرفین در قراردادهای پیمانکاری دولتی تشریح میشود. سپس در فصل دوم، پیمان و شرایط عمومی پیمان (به عنوان مصادیق رایج قراردادهای پیمانکاری) از نظر صوری و ماهوی تبیین میشود.

مبحث اول-
تعریف و مفهوم قرارداد پیمانکاری دولتی
در این مبحث، جهت آشنایی و تبیین مفهوم قرارداد پیمانکاری دولتی به تعریف لغوی و اصطلاحی واژگان «قرارداد، پیمانکار، کارفرما و قرارداد پیمانکاری» میپردازیم.

تعریف لغوی قرارداد:

«قرارداد» در لغت مترادف با عقد و پیمان آورده شده است و پیمان را به معنای عهد، قرارداد، معاهده و میثاق تعیین کرده اند. پس از بیان تعریف لازم است، تعاریف «پیمانکار» و «کارفرما» بهعنوان ارکان قرارداد مذکور نیز آورده شود.

تعریف لغوی پیمانکار

«پیمانکار» در لغت به معنی کسی که انجام دادن کاری را در برابر پول معینی برعهده بگیرد، آمده است و آن را مترادف با «مقاطعه کار» دانسته اند.

تعریف اصطلاحی پیمانکار:

در تعریف اصطلاحی «پیمانکار» گفته شده: آنکه شغل او تعهد به فعل( ساختمان و بنا و راه و غیره) و یا حمل و نقل کالا به صورت عمده باشد. به عبارت دیگر، شخص حقوقی است که سوی دیگر امضاء کننده پیمان است و اجرای موضوع پیمان را بر اساس اسناد و مدارک پنهان به عهده گرفته است (ماده 7 شرایط عمومی پیمان).
در تعریف اصطلاحی «مقاطعه کار» که مترادف با «پیمانکار» میباشد، آمده است: کسی که ضمن عقد قرارداد یا پیمان یا صورت مجلس مناقصه، انجام هرگونه عمل و یا فروش کالایی را با شرایط مندرج در قرارداد یا پیمان یا صورت مجلس مناقصه در قبال مزد یا بها و به مدت معین متعهد نماید (ماده 11 قانون مالیات بر درآمد و املاک مزروعی و مستغلات و حق تمبر مصوب 16/1/1335).

تعریف لغوی کارفرما

«کارفرما» در لغت به معنی «صاحب کار» و آنکه به کاری فرمان دهد، آمده است. گرچه کارفرما صاحب تمام یا قسمتی از کار میباشد، ولی هر صاحب کاری کارفرما نیست. به عنوان: صاحب کارهایی که خود به کار میپردازند و از کسی دستور نمیگیرند، کارفرما محسوب نمیشوند.

تعریف اصطلاحی کارفرما:

آنکه پیمانکار به دستور و به نفع او، تعهد به فعل و غیر میکند، به بیانی دیگر، شخص حقوقی است که یک سوی امضاء کننده پیمان است و علمیات موضوع پیمان را بر اساس اسناد و مدارک پیمان واگذار کرده است( ماده 6 شرایط عمومی پیمان). شایان ذکر است در قوانین از “دولت» به عنوان کارفرما نام برده شده است. ولی “دولت » کارفرما نیست، چون کارفرما کسی است که دستور میدهد؛ در حالی که دولت به کسی دستور نمیدهد، فقط خط مشی کلی را بیان میکند و این عبارت از باب مسامحه بیان شده است.

تعریف لغوی قرارداد پیمانکاری:
در تعریف لغوی”قرارداد پیمانکاری» گفته اند: قراردادی است که به موجب آن پیمانکار در قبال دریافت وجهی معین، اجرای موضوع پیمان را در مقابل کارفرما تعهد مینماید.

تعریف اصطلاحی قراردادهای پیمانکاری دولتی:

«مقاطعه یا پیمانکاری»، قراردادی است که به موجه آن دولت یا مؤسسات و سازمانهای عمومی انجام عمل یا فروش کالایی را با شرایط معینی در برابر مزد و در مدت معین به شخص حقیقی یا حقوقی به نام پیمانکار( مقاطعه کار) واگذار میکند. موضوع پیمان ممکن است ایجاد ساختمان یا حمل و نقل و یا تهیه و تدارک کالا یا انجام عملی باشد( ماده 11 قانون مالیات بر درآمد 1339). مطابق این تعریف، پیمانکاری سه نوع است:
- پیمانکاری ساختمان و پل و راه سازی و تأسیسات دیگر.
- پیمانکاری حمل و نقل مانند: نفرات یا محمولات نفتی.
- پیمانکاری فروش یا تهیه و تدارک کالا.
در قوانین مختلف که مربوط به حقوق خصوصی است؛ نامی از پیمانکار ( مقاطعه کار) یا قرارداد پیمانکاری به چشم نمیخورد. برخلاف ایران، در فرانسه، قانون مدنی آن کشور در ماده 1779 قرارداد اجاره خدمات را به سه قسمت تقسیم کرده است:
1- قرارداد کار یا خدمت
2- اجاره متصدیان حمل و نقل
3- مقاطعه کاری.
آنچه در مورد قرارداد پیمانکاری رایج است، همان «قرارداد پیمانکاری یا مقاطعه دولتی» میباشد که طبق شرایط عمومی پیمان، پیمانکار که یک شخصیت حقوقی است، اجرای عملیات موضوعی را به عهده میگیرد. همچنین “قرارداد مقاطعه یا پیمانکاری» تابع قانون محاسبات عمومی و آیین نامه معاملات دولتی است و تشریفات مزایده و مناقصه نیز خاص این قراردادهاست.
به طور کلی قراردادهای پیمانکاری دولتی به قراردادهایی گفته میشود که اولاً یک طرف آن الزاماً یکی از دستگاههای اجرایی و طرف دیگر یک شخصیت حقوقی حقوق خصوصی باشد که شخصیت مزبور عموماً یک شرکت پیمانکاری است. ثانیاً موضوع قرارداد انجام عملیات اجرایی یک طرح عمرانی از قبیل راه، بنای ساختمان، ایجاد پلها و سدها، لوله کشی آب یا گاز و نظایر آن باشد.
ثالثاً قرارداد فی مابین دستگاه اجرایی و شرکت پیمانکاری بر اساس دفترچه پیمان و شرایط عمومی پیمان که بر مبنای آیین نامه استانداردهای اجرایی طرحهای عمرانی موضوع ماده 23 قانون برنامه و بودجه سال 1351 تهیه گردیده، تنظیم شود.
همچنانکه از تعریف فوق بر میآید، بازرترین تفاوت این گونه قراردادها با قراردادهای پیمانکاری خصوصی منعقده بین اشخاص آن است که اولاً طرفین این قراردادها در تهیه بخش عمده مفاد قرارداد و تعیین آثار آن نقشی ندارند و به عبارت دیگر، نه تنها پیمانکار با قرارداد از پیش تنظیم شده روبروست. بلکه خود دستگاه اجرایی مربوطه نیز جز در مواردی که مشخصاً به نفع دولت باشد یا نوع و مقتضای کار ایجاب کند؛ قادر به تغییر مفاد آن نیست. ثانیاً این قراردادها در مواردی از قواعد حاکم بر حقوق مدنی، پیروی نکرده و تابع مقررات خاص حقوق عمومی است.
شایان ذکر است، قرارداد پیمانکاری بیشتر در مورد عملیات ساختمانی مرسوم است، یعنی پیمانکار را بیشتر در مورد ساخت و ساز میشناسند و عموماً قراردادهای پیمانکاری چه در حوزه حقوق خصوصی و چه در حوزه حقوق عمومی مربوط به عملیات ساختمانی و ساخت و ساز میباشد. قراردادهای پیمانکاری ساخت یا مقاطعه کاری کاملترین نوع قراردادهای دولتی به شمار میروند. قراردادهای مزبور عموماً مشتمل بر یک موافقتنامه، شرایط عمومی پیمان، شرایط خصوصی پیمان، جدول زمان بندی کلی، فهرست بها و مقادیر کار، مشخصات فنی ( مشخصات فنی عمومی، مشخصات فنی خصوصی) و نقشههای اجرایی است. از لحاظ تعارض اسناد، مفاد موافقت نامه بر مفاد شرایط عمومی پیمان، مفاد شرایط عمومی پیمان بر شرایط خصوصی پیمان بر مفاد اسناد تکمیلی و قراردادهای الحاقی اولویت دارند، به گونه ای که هیچ گاه شرایط خصوصی نمیتواند، مفاد شرایط عمومی و شرایط عمومی نمیتواند مفاد موافق نامه را نقض کند.

در پیمان عمومی ساخت، غیر از طرفین قرارداد یعنی کارفرما و پیمانکار، اشخاص ثالثی نیز دخالتی دارند که برابر ضوابط موجود جزء ارکان اجرایی قرارداد محسوب میشوند. مانند مهندس مشاور( شخص حقیقی یا حقوقی)، مهندس ناظر( شخص حقیقی، نماینده مهندس مشاور)، رئیس کارگاه (شخص حقیقی، نماینده پیمانکار) و پیمانکار جزء که در شرایط خاص ممکن است، بخشی از کار را انجام دهد. از تعریف لغوی و اصطلاحی پیمان و قرارداد پیمانکاری دولتی که بگذریم، آنچه در این مبحث با اهمیت است، شناخت ماهیت حقوقی این گونه قراردادهاست؛ بدین منظور به تعاریفی نیز اشاره می کنیم که در دفترچه شرایط عمومی پیمان و قوانین و آیین نامه های پراکنده در این زمینه وجود دارد. علت رجوع به این دفترچه و نیز قوانین پراکنده ای که در زمینه پیمانکاری مطرح میباشند نیز آن است که آنچه در این نوشتار مورد لحاظ قرار میگیرد، پیمانکاری دولتی است. این قراردادها از آنجایی که در بیشتر موارد با حقوق و منافع عمومی جامعه ارتباط مستقیم دارند، عمدتاً از منظر حقوق اداری مورد مطالعه قرار میگیرند. بر این اساس در تدوین این نوشتار نیز سعی شده، تا این دیدگاه به فراموشی سپرده نشود. در جهت نیل به این هدف مبنای این کتاب، دفترچه شرایط عمومی پیمان ( مصوب سال 1378 سازمان مدیریت و برنامه ریزی) و قوانین و آیین نامه ها و دستورالعملهای پراکنده ای که در این زمینه وجود دارند، قرار داده ایم. هرچند این دیدگاه مبتنی بر حقوق اداری تا حد ممکن با قواعد حقوق خصوصی نیز تلفیق داده شده است.

پیش از اینکه به تعاریف مندرج در این دفترچه بپردازیم، شایسته است ابتدا پیشینه ای کوتاه از فلسفه و نحوه تهیه و تصویب دفترچه شرایط عمومی پیمان ارائه نماییم.

همچنان که در آغاز بحث اشاره نمودیم،گسترش فوق العاده صنعت و تکنولوژی و رشد زندگی اجتماعی به خصوص شهرنشینی در سالهای اخیر( به ویژه در سالهای قبل و اوایل انقلاب) که عمدتاً به واسطه برنامه های اجتماعی دولت صورت پذیرفته بود، منجر به افزایش سریع انواع قراردادهای پیمانکاری، تدوین ضوابط و مقرراتی برای تعیین چارچوب کلی این گونه قراردادها ضروری مینمود. البته در سالهای گذشته تعدادی از سازمان ها و وزارت خانه های دولتی مانند راه آهن و وزرات راه اقدام به تدوین دستورالعمل هایی در این زمینه نموده بودند که به دلیل تخصصی بودن آنها برای دیگر سازمان ها قابل استفاده نبودند. در این زمینه نخستین دستورالعمل کلی که در مورد پیمانکاریهای عمومی به پیمانکاران ابلاغ شد، دفترچه قیود و شرایط وزارت راه بود که حاوی شرایط و قیود و تعهدات پیمانکاران و کارفرمایان بود.
به هر حال، عدم تدوین ضوابط واحد که قابل استفاده برای همه سازمانهای دولتی و کلیه انواع پیمانکاری ها باشد، منجر به این شد که هر یک از افراد و سازمانهای دولتی در قراردادهایی که با اشخاص منعقد مینمودند، سلیقه ها و شرایط شخصی خود را حاکم نمایند که این امر در نهایت منجر به آشفتگی و تعدد گسترده انواع قراردادهای پیمانکاری شده بود. در تنیجه، به علت نیاز و ضرورت به تدریج مقدمات تدوین ضوابط و مقررات جدید به منظور اعمال نظام هماهنگ و یکسان حقوقی برای پیمانهای دولتی فراهم گردید. برای تحقق این منظور در سال 1351 و در هنگام تدوین قانون برنامه و بودجه ماده 23 قانون مذکور چنین مقرر داشت: “... دفترچه شرایط عمومی پیمان باید در کلیه پیمانهای مربوط به کارهای ساختمانی و تأسیساتی مورد استفاده قرار گیرد». بدین ترتیب بر اساس این ماده، اولاً تمامی قرارداهای مربوط به کارها و عملیات ساختمانی و تأسیساتی که یک طرف آنها یکی از سازمانهای دولتی دو دستگاههای اجرایی باشد، باید به صورت «قرارداد نمونه» با مقررات و مفاد کلی یکسان منطبق گردد.
ثانیاً در اجرای موضوع قرارداد میان پیمانکاران و کلیه دستگاهای دولتی مفاد دفترچه شرایط عمومی پیمان و سایر مدارک ضمیمه حاکم باشد.
همچنان که پیشتر گفته شد، آنچه در این نوشتار مورد استفاده قرار گرفته است، جدیدترین دفترچه شرایط عمومی پیمان مصوب سال 1378 سازمان مدیریت و برنامه ریزی میباشد تا قبل از این تاریخ آنچه ملاک عمل پیمانکاران بود، دفترچه شرایط عمومی پیمان مصوب 4/3/1353 سازمان برنامه و بودجه بود که تا پایان سال 1377 نزدیک به 25 سال در قراردادهای پیمانکاری مورد استفاده قرار میگرفت. اما گذشت زمان و پیدایش نیازهای جدید که خود معلول توسعه صنعت و رشد زندگی شهرنشینی بود، ضرورت تصویب مقررات جدید و کامل تری را ایجاب می نمود. از سوی دیگر، از همان زمانی که سازمان برنامه و بودجه، مفاد شرایط عمومی پیمان را به پیمانکاران و کارفرمایان همواره موجب اعتراض پیمانکاران بود. مجموع این علل و عوامل، سازمان برنامه و بودجه را بر آن داشت تا شرایط عمومی جدید پیمان را تدوین و به کارفرمایان ابلاغ نماید.
 
در ادامه مقاله،مشتمل بر نقد و بررسی قوانین، مقررات و آیین نامه های مربوط به پیمان های دولتی آورده می شود.
به هر حال، عدم تدوین ضوابط واحد که قابل استفاده برای همه سازمان های دولتی و کلیه انواع پیمان کاری ها باشد، منجر به این شد که هر یک از افراد و سازمان های دولتی در قراردادهایی که با اشخاص منعقد می نمودند، سلیقه ها و شرایط شخصی خود را حاکم نمایند که این امر در نهایت منجر به آشفتگی و تعدد گسترده انواع قراردادهای پیمان کاری شده بود.
در نتیجه، به علت نیاز و ضرورت به تدریج مقدمات تدوین ضوابط و مقررات جدید به منظور اعمال نظام هماهنگ و یکسان حقوقی برای پیمان های دولتی فراهم گردید. برای تحقق این منظور در سال 1351 و در هنگام تدوین قانون برنامه و بودجه، ماده 23 قانون مذکور چنین مقرر داشت: « ... دفترچه شرایط عمومی پیمان، باید در کلیه پیمان های مربوط به کارهای ساختمانی و تأسیساتی مورد استفاده قرار گیرد». بدین ترتیب بر اساس این ماده، اولاً تمامی قراردادهای مربوط به کارها و عملیات ساختمانی و تأسیساتی که یک طرف آنها یکی از سازمان های دولتی در دستگاه های اجرایی باشد، باید به صورت «قرارداد نمونه» با مقررات و مفاد کلی یکسان منطبق گردد.
ثانیاً در اجرای موضوع قرارداد میان پیمان کاران و کلیه دستگاهای دولتی، مفاد دفترچه شرایط عمومی پیمان و سایر مدارک ضمیمه حاکم باشد.
همچنان که پیشتر گفته شد، آنچه در این نوشتار مورد استفاده قرار گرفته است، جدیدترین دفترچه شرایط عمومی پیمان مصوب سال 1378 سازمان مدیریت و برنامه ریزی می باشد تا قبل از این تاریخ آنچه ملاک عمل پیمان کاران بود، دفترچه شرایط عمومی پیمان مصوب 4/3/1353 سازمان برنامه و بودجه بود که تا پایان سال 1377 نزدیک به 25 سال در قراردادهای پیمان کاری مورد استفاده قرار می گرفت. اما گذشت زمان و پیدایش نیازهای جدید که خود معلول توسعه صنعت و رشد زندگی شهرنشینی بود، ضرورت تصویب مقررات جدید و کاملتری را ایجاب می نمود. از سوی دیگر، از همان زمانی که سازمان برنامه و بودجه، مفاد شرایط عمومی پیمان را به پیمان کاران و کارفرمایان همواره موجب اعتراض پیمان کاران بود. مجموع این علل و عوامل ، سازمان برنامه و بودجه را بر آن داشت تا شرایط عمومی جدید پیمان را تدوین و به کارفرمایان ابلاغ نماید.
مقررات جدید شرایط عمومی پیمان که مجموع آن در یک دفترچه تحت عنوان « موافقتنامه، شرایط عمومی پیمان و شرایط خصوصی پیمان» گردآوری شده، در تاریخ 3/3/1378 در کل کشور لازم الاجرا گردیده است و به استناد ماده 23 قانون برنامه و بودجه مندرج در صفحه اول دفترچه در کلیه قراردادهای پیمان کاری لازم الرعایه می باشد و پیمان کاران موظفند این مقررات را جزء لاینفک قرارداد خود قرار دهند.
دفترچه مزبور دارای یک موافقتنامه، شرایط عمومی و یک ضمیمه تحت عنوان شرایط خصوصی پیمان است. دفترچه جدید شرایط عمومی پیمان که در 54 ماده تدوین گردیده از طرفی بدون اینکه تغییر ماهوی چندانی در مقررات گذشته بدهد، عمدتاً به تکمیل آن مقررات و افزودن مقررات جدید که بر اساس مقتضیات جدید زمان می باشد، اقدام نموده است. از طرف دیگر، مقررات جدید شرایط عمومی پیمان برخلاف مقررات گذشته که کاملاً یکجانبه و به نفع کارفرمایان بود، تاحدودی به نفع پیمان کاران تعدیل گردیده است و این تعدیل در قسمت مقررات مربوط به فسخ پیمان و اقدامات پس از آن به خصوص حذف تبصره ذیل ماده 47 کاملاً روشن است. شایان ذکر است برخلاف گذشته که شرایط عمومی پیمان در زمره دستورالعمل های نوع دوم آیین نامه استانداردهای اجرایی طرح های عمرانی بود، مقررات جدید شرایط عمومی پیمان از نوع اول دستورالعمل های آیین نامه مذکور بوده و لذا پیمان کاران حق هیچ گونه تغییری را در این شرایط ندارند. این امر صراحتاً در بخشنامه منضم به صفحه اول دفترچه جدید شرایط عمومی پیمان قید شده است.
پس از بیان شمه ای کلی از پیشینه و سابقه تاریخی و نحوه تصویب مقررات شرایط عمومی پیمان اکنون به بحث اولیه مان باز می گردیم که راجع به تعریف قرارداد پیمان کاری و مقایسه این نوع قرارداد با عقود مرسوم در قانون مدنی است.
دفترچه شرایط عمومی پیمان در فصل اول خود که به تعاریف و مفاهیم اختصاص یافته، با اینکه اصطلاحات گوناگونی را تعریف نموده است، مانند: پیمان، موافقتنامه، پیمان کار، کارفرما و... اما متضمن هیچ تعریفی از قرارداد پیمان کاری نیست. با این وجود، شاید بتوان از جمع مواد یک، شش و هفت آن به تعریفی از قرارداد پیمان کاری دست یافت.
به موجب ماده یک شرایط عمومی پیمان: « پیمان، مجموعه اسناد و مدارکی است که در ماده 2 موافقتنامه پیمان، درج شده است.» مطابق ماده 6 شرایط عمومی پیمان: «کارفرما، شخص حقوقی که یک سوی امضاء کننده پیمان است و عملیات موضوع پیمان را بر اساس اسناد و مدارک پیمان، به پیمان کار واگذار کرده است. نمایندگان و جانشین های قانونی کارفرما، در حکم کارفرما می باشند.» بر اساس ماده 7 شرایط عمومی پیمان : « پیمان کار، شخص حقوقی یا حقیقی است که سوی دیگر امضاء کننده پیمان است و اجرای عملیات موضوع پیمان، به عهده گرفته است. نمایندگان و جانشین های قانونی پیمان کار، در حکم پیمان کار می باشند.
از جمع مواد مذکور می توان چنین تعریفی را از قرارداد پیمان کاری ارائه داد: « قراردادی است که به موجب آن پیمان کار در قبال دریافت وجهی معین اجرای موضوع پیمان را در مقابل کارفرما تعهد می نماید.» به عبارت دیگر، می توان گفت: در ایران دفترچه شرایط عمومی پیمان و دیگر قوانین قرارداد پیمان کاری را تعریف نکرده اند. اما به طور کلی می شود این چنین گفت که قرارداد پیمان کاری، قراردادی است که شخص یا اشخاص حقیقی یا حقوقی ( مقاطعه کار) انجام عمل یا اعمالی را در مقابل بهای مقاطعه کاری و یا حق الزحمه از پیش تعیین شده برای دیگران (مقاطعه دهنده) انجام می دهند. در واقع پیمان کاری، قراردادی است که در آن پیمان کار طی موافقت نامه پیمان برای دوره زمانی مشخص انجام یا تکمیل کار را برعهده می گیرد.

مبحث دوم-
میزان حاکمیت اراده طرفین در قرارداد های پیمان کاری دولتی
لزوم بررسی حاکمیت اراده طرفین در قراردادهای پیمان کاری دولتی از آنجا ناشی می شود که طرف غیردولتی اینگونه قراردادها، اصولاً در تعیین شرایط و آثار قرارداد نقش ندارد. یعنی پیمان کار پس از تشخیص صلاحیت دار شده و شرکت در مناقصه، قرارداد و شرایط ضمن آن ( پیمان و شرایط عمومی) که در اجرای ماده 23 قانون برنامه و بودجه مصوب 1351 از پیش تهیه و تنظیم گردیده است، بدون کوچک ترین دخل و تصرفی امضاء می نماید که نفس وجود چنین خصوصیتی این تردید را در ذهن به وجود می آورد که اصل حاکمیت اراده که مبنای تحقق هر قراردادی است، در این توافقات وجود ندارد و در نتیجه آیا می توان چنین رابطه حقوقی را قرارداد نامید؟
دکتر ناصر کاتوزیان، استاد حقوق مدنی، در توجیه قرارداد بودن عقود الحاقی دلیلی اقامه کرده اند که صرف نظر از الحاقی دانستن یا ندانستن قراردادهای پیمان کاری دولتی، به نظر می آید، بتوان از آن در توجیه قرارداد بودن رابطه حقوقی به وجود آمده، بین طرفین قرارداد پیمان کاری دولتی استفاده کرد، بدین توضیح که نشانه مهم عقد، این است که آثار آن در نتیجه توافق دو اراده به وجود می آید و در قرارداد پیمان کاری دولتی نیز این نشانه به چشم می خورد، زیرا تا زمانی که اراده ایجاب کننده، مورد قبول واقع نشده است، هیچ اثر حقوقی به منصه ظهور نمی رسد. به عبارت دیگر، درست است که در این قراردادها یک طرف نقشی در تعیین شرایط و آثار رابطه حقوقی ایجاد شده ندارد؛ ولی تا زمانی که اراده ایجاب کننده با اراده قبول کننده تلاقی نکند، شرایط و آثار پیش بینی شده در قالب دفترچه های « پیمان» و « شرایط عمومی پیمان» نافذ و مجرا نمی گردد. قانون نیز برای بسته شده عقد، وجود توافق دو اراده را ضروری می داند و در هیچ متنی بر لزوم برابری قدرت این دو اراده اشاره نکرده است.
علاوه بر این، حتی در قراردادهایی که اشخاص منعقد می کنند و دو طرف معامله در تعیین شرایط و آثار آن نقش دارند، نیز شرایط و آثاری وجود دارد که طرفین هیچ دخالتی در تنظیم آن ندارند و به صرف ورود در معامله خاص به حکم قانون گذار، آن شرایط و آثار نافذ و مجرا می گردد. مانند: بسیاری از احکام و قواعد حاکم بر عقود معین که دارای جنبه آمره هستند. البته این احکام و قواعد نسبت به هر دو طرف جاری می گردند و نه مانند قرارداد پیمان کاری نسبت به یک طرف؛ ولی به هر حال می توان گفت: همین که در این نوع قراردادها، پیمان کار اراده ایجاب و ورود در مناسبات مقرر را می نماید، به معنای شکل گرفتن آزادانه یک توافق و قرارداد است که شرایط و آثار آن توسط قانون گذار پیش بینی شده است.
البته صرف نظر از همه آنچه که گفته شد، باید اذعان داشت که اصل حاکمیت اراده، آن طور که وجدان حقوقی می پسندد، در این نوع قراردادها وجود ندارد ولی اعمال این نوع محدودیت ها به حکم اولی نظم عمومی گریزناپذیر است و منحصر به قراردادهای پیمان کاری نیز نیست. با این وجود، هرگز باعث نمی شود، واقعیت قرارداد و توافق دوجانبه این روابط حقوقی را انکار نمود. زیرا پیمان کار، می تواند، چنانچه شرایط قراردادی ایجاب شده، مورد قبول او نیست، از ادای قبول خودداری و از اجرای طرح عمرانی چشم پوشی کند و هرگز سلب اراده به صورتی که موجب عدم اعتبار و نفوذ قرارداد گردد، اتفاق نمی افتد. ناگفته نماند که تشکیک در حکومت اصل حاکمیت اراده بر قراردادهای پیمان کاری باعث شده است تا برخی این بحث را پیش بکشند که اساساً شرایط عمومی پیمان که مبنای تنظیم قراردادهای پیمان کاری دولتی است، که مصوبه قانونی بوده است. بنابراین قراردادهای پیمان کاری دولتی را نباید دارای ماهیت قراردادی دانست که در قسمت بعد به تحلیل حقوقی این مساله می پردازیم.

گفتار اول-
شرایط عمومی پیمان مصوبه است یا قرارداد؟
همانطور که پیشتر ذکر شد تشکیک در حکومت اصل حاکمیت اراده بر قراردادهای پیمان کاری دولتی باعث شده است تا این ایده مطرح شود که ماهیت قرارداد های پیمان کاری دولتی مصوبه قانونی است. این نظر معتقد است: با توجه به ماده 23 قانون برنامه و بودجه سال 1351 هیأت وزیران، اعتبار قرارداد پیمان کاری دولتی در حد یک مصوبه قانونی است. بنابراین نظر، هرچند دستگاه اجرایی و پیمان کار به صورت یک قرارداد، پیمان کاری را امضاء می نمایند، لیکن اعتبار این گونه پیمان های فراتر از قراردادهای دو جانبه است، زیرا:
1- طرفین قرارداد بر مبنای اصل آزادی قراردادی نمی توانند نسبت به تعیین شرایط و تغییر احتمالی آنها با هم توافق نمایند و اختیار یک جانبه کارفرما در تعیین شرایط پیمان آن را به ایقاع بیشتر نزدیک کرده است که است که این ویژگی ناشی از تعلق قراردادهای پیمان کاری دولتی به حقوق اداری است که شاخه ای از حقوق عمومی است.
2- این قبیل پیمان ها علاوه بر اعتبار در روابط طرفین، در مقابل اشخاص ثالث نیز معتبر است. به عبارت دیگر، اصل نسبی بودن قراردادها نیز در اینگونه قراردادها حکومت ندارد و طرفین در مقابل اشخاص ثالث می توانند حسب مورد به تعهدات و تکالیف ناشی از آن استناد نمایند.به نظر می رسد، آنچه در قسمت قبل در توجیه میزان حاکمیت اراده طرفین قرارداد پیمان کاری دولتی ذکر شد، برای رد عقیده مورد بحث کافی باشد. با این وجود، جهت اتقان بحث باید اضافه کرد قرارداد پیمان کاری دولتی یک قرارداد مبتنی بر اراده آزاد کارفرما و پیمان کار و از مصادیق حقوق خصوصی است و آثار آن نیز محدود به طرفین آن است زیرا:
1- پیمان کاران با آگاهی کامل از قوانین و مقررات و شرایط واگذاری پروژه های عمرانی توسط سازمان های دولتی، به طور داوطلبانه در مناقصه شرکت می کنند و با آزادی کامل مبادرت به انعقاد قرارداد می نمایند.
2- در ماده 7 آیین نامه استانداردهای اجرایی طرحی عمرانی، موضوع ماده 23 قانون برنامه و بودجه مصوب 3/4/1351، امکان تغییر در برخی از مواد شرایط عمومی پیمان، با توجه به شرایط خاص کار مورد نظر، توسط کارفرما و پیمان کار پیش بینی شده است. علاوه بر آن، طرفین قرارداد شرایطی را به عنوان شرایط خصوصی پیمان، منضم به پیمان می نمایند که برخی از آنها ممکن است، ناسخ پاره ای از شرایط عمومی پیمان باشد.
3- هرچند پیمان و شرایط عمومی آن در اجرای یک مصوبه قانونی توسط هیأت وزیران تصویب شده است؛ اما از امتیازات مربوط به سایر مصوبات قانونی برخوردار نبوده، بلکه صرفاً در حد یک دستورالعمل اداری برای سازمانهای دولتی در اجرای پروژههای عمرانی مطرح بوده و مستقیماً هیچگونه حق و تکلیفی برای اشخاص ایجاد نمی نماید. زیرا مبنای الزام آور بودن این شرایط ماده 23 قانون برنامه و بودجه و تصویب نامه شماره 24525/ت 14898 مورخ 4/4/1357 هیأت وزیران است. اگر شرایط عمومی پیمان مستقلاً واجد عنوان مصوبه قانونی الزام آور باشد، در این صورت برای کسب این لزوم نیازی به ماده 23 قانون مذکور و یا تصویب نامه اخیرالذکر نداشت. زیرا مصوبه قانونی فی نفسه و بدون اتکاء به چیزی الزام آور است. بدین ترتیب چنان چه طرفین این شرایط را جزء لاینفک قرارداد خود قرار نداده باشند، نمی توانند در محکمه مستقیماً به آن استناد نمایند. اما باید توجه داشت که قراردادهای پیمانکاری دولتی علیرغم برخورداری از ماهیت قراردادی، با قراردادهای خصوصی دارای تفاوت هستند، زیرا:
1- اصل آزادی قراردادی به طور کامل در این گونه معاملات حاکم نیست، زیرا مقامات دولتی در انجام وظایف قانونی خود عهده دار تأمین جامعه هستند، بنابراین باید در تنظیم و اجرای اختیارات و تعهدات خویش از آزادی نسبتاً وسیعی نسبت به افراد حقوق خصوصی برخوردار باشند.
2- به دلیل اینکه دولت نماینده منافع و مصالح جامعه است، در مقام تعارض بین منافع عمومی و خصوصی، اصل تساوی حقوق اعمال نمی گردد، بلکه باید مصالح عمومی بر منافع خصوصی رجحان داده شود. لذا در صورت تعارض بین قواعد خاص مربوط به معاملات دولتی و قواعد خاص، اصول کلی و قواعد عمومی همچنان حاکم بر روابط طرفین است.

گفتار دوم-
قرارداد پیمانکاری از حقوق اداری تبعیت میکند یا خصوصی؟
با عنایت به اینکه در قراردادهای پیمانکاری دولتی یک طرف الزاماً دستگاه اجرایی و در واقع یک شخصیت حقوقی حقوق عمومی است که بر سرنوشت قرارداد حاکمیت قابل توجهی دارد؛ لذا به طور طبیعی این سوال به ذهن متبادر میشود که آیا قراردادی که در چارچوب « پیمان» و « شرایط عمومی پیمان» منعقد میشود قراردادی است تابع حقوق اداری یا تابع حقوق خصوصی؟
بعضی صاحبنظران، قرارداد اداری را چنین تعریف کرده است: « قرارداد اداری اصطلاح علمی ناظر به قراردادهایی است که لااقل یک طرف آن اداره ای از ادارات عمومی بوده و برای تأمین پاره ای از خدمات عمومی به عنوان حقوق عمومی منعقد میشود، مانند: عقود راجع به خدمات عمومی».
برخی دیگر بدون تعریف قرارداد اداری، عقود و قراردادهایی را که دولت با اشخاص منعقد میکند را به دو دسته تقسیم نموده اند: دسته اول، قراردادهای ادارات و موسسات عمومی که به صورت عقود معینه مذکور در قانون مدنی نظیر: بیع، رهن، وکالت، شرکت، هبه، صلح با افراد و موسسات خصوصی و یا موسسات مستقل دولتی منعقد میشود و دسته دوم، قراردادهای اداری دولت که مخصوص حقوق اداری بوده و در بسیاری از موارد تابع احکام خاص آن میباشد همانند: مقاطعه کاری دولتی (ساختمان، ملزومات، حمل و نقل)، امتیاز امور عمومی، پیمان استخدامی، قرضه عمومی قرارداد عاملیت و غیره.
استاد« دولوبار» یکی از اساتید حقوق اداری را چنین تعریف نموده است: « قرارداد اداری به قراردادی اطلاق میشود که موسسات عمومی آن را به منظور انجام یک امر عمومی و به قصد این که قرارداد مزبور مشمول مقررات و احکام خاص حقوق اداری قرار گیرد، منعقد مینماید، خواه مبین این قصد، وجوه قیود و شروط مخصوص حقوق اداری مندرج در قرارداد باشد و خواه شرکت و همکاری نزدیک و مستقیمی که پیمان کار در انجام امر عمومی مینماید، دلالت بر آن قصد کند.»
در خصوص اینکه آیا قراردادهای اداری و خصوصی تفاوت با هم دارند یا خیر؟ اتفاق نظر وجود ندارد. عده ای معتقدند: این دو نوع قرارداد از نظر ماهوی با هم تفاوت ندارند و هر یک عمل حقوقی ناشی از توافق دو اراده میباشند و حقوق و تکالیف معینی ایجاد میکنند و برخی قائل به تفاوت ماهوی این دو قرارداد هستند. با این استدلال که حقوق و تکالیف متفاوت از هر یک از این دو قرارداد ناشی میشود و برخی نیز نظر بینابینی را بر گزیده اند. بر اساس نظر اخیر، هر چند که هر دو نوع اداری و خصوصی از جهت قرارداد بودن با هم تفاوت ندارد؛ لیکن در مورد قرارداد اداری چون یکی از طرفین دولت است و وی مظهر منافع عمومی است؛ لذا این قرارداد تحت الشعاع حاکمیت او قرار گرفته و در نتیجه، تابع مقررات کم و بیش متفاوت از مقررات حقوق خصوصی میگردد. از جمله در آن شرایطی گنجانده میشود که از نظر حقوق خصوصی غیرمشروع یا حداقل غیرعادی و غیر متعارف تلقی میشود.
در تطبیق ویژگی هایی که برای قرارداد اداری شمرده شده با قرارداد پیمانکاری باید گفت: هر سه خصوصیت بارز قراردادهای اداری در خصوص قراردادهای پیمانکاری نیز صدق میکند. زیرا از یک سو، یک طرف قرارداد دستگاه اجرایی است که جزیی از دولت و قوه مجریه میباشد و از سوی دیگر، موضوع قرارداد انجام یک طرح عمرانی است که با توجه به تعریفی که از طرح عمرانی به عمل آمد، یک امر عمومی و عام المنفعه میباشد. همچنین در قرارداد پیمانکاری همانند قرارداد اداری شرایطی وجود دارد که شروطی غیرمتعارف و غیرمعمول تلقی میشوند. اما باید دید در حقوق ایران چه فایده عملی بر تقسیم قرارداد به اداری و خصوصی مترتب است.
در حقوق فرانسه تفکیک قراردادهای تابع حقوق خصوصی از قراردادهای اداری از این حیث اهمیت دارد که در آن کشور دستگاه قضایی مستقل و مجزا برای رسیدگی به دعاوی مربوط به قراردادهای تابع حقوق اداری وجود دارد. حال اینکه در حقوق ایران چنین چیزی وجود ندارد و دعاوی مربوط به کلیه قراردادها اعم از اداری و خصوصی در مراجع قضایی قوه قضائیه و تحت قواعد حاکم بر حقوق مدنی و تجارت رسیدگی میشود و دستگاهی که تحت عنوان « دیوان عدالت اداری» انجام وظیفه میکند، صرفاً صالح به رسیدگی به شکایات و تظلمات و اعتراضات اشخاص حقیقی و حقوقی از تصمیمات و اقدامات واحدهای دولتی یا مامورین آنها در امور راجع به وظایفشان و نیز آیین نامهها و مقررات خصوصی در حقوق ایران فایده عملی مترتب نیست. جز اینکه با به رسمیت شناختن ضرورت لحاظ منافع عمومی در قراردادهای اداری، وجود شرایط نامتعارف و یک طرفه را مخل قرارداد بودن روابط حقوقی مذکور تلقی نکنیم.

گفتار سوم-
قرارداد پیمانکاری عقدی است معین، مختلط یا نامعین؟
یکی از تقسیم بندیهای عقود، تقسیم بندی به « عقود معین» و «عقود نامعین» است. در تعریف عقود معین گفته شده است: « عقودی است که در قانون نام خاصی دارند و قانون گذار شرایط انعقاد و آثارشان را معین کرده است. مانند: بیع، اجاره، قرض، ضمان، حواله، وکالت و ... » عقود نامعین نیز به عقودی که در قانون عنوان و صورت خاصی ندارد و شرایط و آثار آن بر طبق قواعد عمومی قراردادها و اصل حاکمیت اراده تعیین میشود، تعریف شده است. در عین حال، گاه چند عمل حقوقی معین به صورت قرارداد خاصی در میآید به نحوی که گروهی از عقود نامعین نتیجه اختلاط دو یا چند عقد معین است که آن را « عقد مختلط» نامیده اند.
نگاهی اجمالی به پیمان و شرایط عمومی پیمان نشان میدهد که عقد منعقده بین کارفرما و پیمان کار مسلماً نمی تواند بر یکی از عقود معین مذکور در قانون مدنی منطبق باشد. زیرا پیچیدگی روابط طرفین قرارداد مانع از آن است که بتوان آن را در قالب یکی از عقود مذکور توجیه نمود. زیرا پیچیدگی روابط طرفین قرارداد مانع از آن است که بتوان آن را در قالب یکی از عقود مذکور توجیه نمود. با این وجود، تعدادی از تعهدات و اختیارات طرفین قرارداد به گونه ای است که با برخی از آثار و شرایط عقود معین نزدیکی و مشابهت دارد به نحوی که گاه به نظر میرسد طرفین خواسته اند روابطشان با یکی از این عقود منطبق باشد. مثلاً: شاید بتوان تعهد پیمان کار به حفاظت از کارگاه و اموال موجود در آن را با عقد ودیعه، اختیارات کارفرما در وصول مطالبات خود از محل دارایی ها، اموال و ضمانت نامه های پیمان کار و پرداخت حقوق و مطالبات کارگران و پیمان کاران جزء را با عقد وکالت، پیش پرداخت هایی که به پیمان کار انجام میشود با عقد قرض، تضمین استرداد پیش پرداختها و حسن اجرای تعهدات را با عقد ضمان و تملک اموال پیمان کار که مورد نیاز جهت ادامه پروژه تشخیص میشود و واریز وجوه آن به حساب بستان کاری پیمان کار را با عقد بیع توجیه نمود. در عین حال، قرارداد پیمانکاری حاوی شرایط، ضوابط و آثاری است که تحت هیچ عنوانی با عقود معین قانون مدنی قابل جمع نیستند و هیچ تشابهی بین این شرایط و آثار عقود معین دیده نمی شود. از قبیل: لزوم اجرای پیمان طبق مشخصات فنی و تحت هدایت، نظارت و تعلیمات دستگاه نظارت و مهندس ناظر، پرداخت اجرت پیمان کار بر مبنای صورت وضعیتهای موقت ماهانه، تعلیق کار به مدت سه ماه، لزوم تحویل موقت و قطعی موضوع پیمان از سوی پیمان کار و تحویل گرفتن آن توسط پیمان کار، وجود دوره ای به نام «دوره تضمین» جهت کنترل حسن اجرای کارها، رفع نقایص و معایب موجود در کارها توسط کارفرما و به حساب پیمان کار، تعلق تعدیل آحاد بهاء موضوع پیمان به پیمان کار و غیره.

 
در ادامه جایگاه قرارداد پیمان کاری در تقسیم بندی عقود، مطالعه قرارداد پیمان کاری از حیث لزوم و جواز و مطالعه قرارداد پیمان کاری از حیث نحوه انعقاد مورد بررسی و مداقه قرار می گیرد.
با توجه به آنچه ذکر شد، قرارداد پیمان کاری را نمی توان عقدی مختلط دانست که طرفین آن خواسته اند، چند انشاء را ضمن یک سند و معامله واقع سازند. زیرا :
اولاً:این قرارداد در کلیت خود قابل انحلال به عقود معینه مذکور در قانون مدنی نمی باشد.
ثانیاً اجزایی از این قرارداد که دارای تشابهی با عقود معین باشد، نیز با هدف ترتب آثار این عقود بر آنها منعقد نشده اند، بلکه قرارداد پیمان کاری، قراردادی است با آثار و شرایط و ویژگی های خاص خود که به منظور اجرای پروژه ای عمرانی در سطح کشور انعقاد می یابد و به طور کلی دو هدف عمده را تعقیب می کند:
اول، مکانیسم های لازم را جهت انجام و به پایان رساندن طرح عمرانی فراهم سازد.
دوم، منافع دولت و دستگاه اجرایی را در هر مرحله ای از پیمان حفظ نماید.
نتیجه اینکه، قرارداد پیمانکاری عقدی است، نامعین در چارچوب ماده 10 قانون مدنی که حاصل حکومت اراده طرفین قرارداد می باشد. ماده 10 قانون مدنی به اجماع نویسندگان حقوق مدنی بیانگر اصل حاکمیت اراده افراد بر سرنوشت پیمان های خویش است. به استناد این اصل که از آن اصل به « اصل اباحه » تعبیر می شود؛ می توان کلیه توافق های را که مخالف صریح با قواعد آمره ندارند، نافذ شناخت.

فایده تفکیک بین عقود معین و نامعین
در عقود معین، هرگاه ابهامی در قرارداد وجود داشته باشد یا طرفین در مواردی سکوت کرده باشند، آثار پیش بینی شده در قانون، جانشین اراده طرفین گردیده و سکوت یا ابهام قرارداد را رفع می نماید. ولی در عقود نامعین دادرس باید ابتدا با کشف قصد مشترک طرفین، ابهام یا سکوت قرارداد را رفع نماید و در صورت ناتوانی در این زمینه از قواعد کلی حاکم بر معاملات نظیر اصل حمل الفاظ بر معانی عرفی، حکومت تعهدهای اصلی بر تعهدهای فرعی، اصل صحت، اصل برائت و غیره در جهت تفسیر قرارداد استفاده نماید.

گفتار چهارم- جایگاه قرارداد پیمان کاری در تقسیم بندی عقود
در این قسمت از میان جهات گوناگون تقسیم بندی عقود به مطالعه دو جهت عمده که به ماهیت قرارداد های پیمان کاری ارتباط بیشتری دارند، اکتفا می کنیم:

الف- از حیث لزوم و جواز ( لازم یا جایز بودن)
ب- از حیث نحوه انعقاد (ساده یا تشریفاتی بودن)

بند اول- مطالعه قرارداد پیمان کاری از حیث لزوم و جواز
مستفاد از ماده 10 و 219 قانون مدنی اصل، لزوم قراردادهای پیمان کاری است. دفترچه شرایط عمومی پیمان نیز که بر کلیه قراردادهای پیمان کاری است. دفترچه شرایط عمومی پیمان نیز که بر کلیه قراردادهای پیمان کاری دولتی حاکم است و موارد فسخ قرارداد را در ماده 46 تصریح نموده و آن را به 15 مورد محدود نموده است.
بدین ترتیب هیچ یک از طرفین در غیر موارد مذکور حق فسخ پیمان را نخواهند داشت و این امر چیزی جز لزوم پیمان نیست.
سؤالی که در این زمینه مطرح می گردد، این است که آیا فسخ پیمان به علت مقتضیات اداری (موضوع ماده 48 شرایط عمومی پیمان) و لزوم این قراردادها منافاتی وجود دارد یا خیر ؟ در پاسخ باید گفت: این اختیار استثنایی دولت هیچ تعارض با اصل لزوم قراردادها ندارد، زیرا همان طور که در دکترین نیز تأکید شده، دولت در صورت اعمال این اختیار موظف به جبران خسارت پیمان کار است و حق ندارد که پیمان کار را به حال خود رها نماید.
در قراردادهای عادی نیز که بین افراد منعقد می گردد، یک چنین وضعیتی حاکم است، یعنی چنانچه یکی از طرفین قرارداد بدون علت قانونی از اجرای تعهدات قراردادی خود استنکاف ورزد، موظف به جبران خسارت طرف دیگر است که این در واقع از آثار حکومت اصل لزوم است.

بند دوم- مطالعه قرارداد پیمان کاری از حیث نحوه انعقاد

قراردادها از حیث نحوه انعقاد به دو دسته تشریفاتی و ساده تقسیم می گردند:
قرارداد تشریفاتی پیمانی است که علاوه بر شرایط اساسی و اختصاصی، برای تأکید اراده ابراز شده در تشکیل عقد، امری یا اموری که تشریفات نامیده شده ، لازم باشد.

در خصوص قرارداد پیمان کاری و ساده و تشریفاتی بودن آن باید گفت:

نظر به این که این قرارداد در زمره اعمال دوجانبه دولت تلقی می شود و اعمال اداری دولت نیز از حیث طرز انعقاد آنها و نیز کیفیت تعیین حقوق و تعهدات طرفین در زمره اعمال تشریفاتی می باشند؛ لذا قرارداد های پیمان کاری را نیز باید ملحق به این دسته از عقود دانست.
ضوابط و شرایط مخصوص که در زمینه طرز انعقاد پیمان ها و حقوق و تعهدات طرفین، توسط سازمان های زیربط وضع گردیده و به کارفرمایان ابلاغ می گردد. نمونه فرم موافقنامه پیمان کار، فرم ضمانت نامه و غیره همه، نشانه تشریفاتی بودن این قراردادهاست.

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:انتقال سرقفلی,دفاتر اسناد رسمي, توسط هما شيرازي |

نویسنده : دکتر غلامرضا طیرانیان

      امروز اکثر مردم کشور ما کلمه «سرقفلی» را کم و بیش می شناسند. گاهی ارزش اقتصادی «سرقفلی» بیش از بهای ملک است. در شهرهای بزرگ، نقاطی وجود دارد مانند بازارهای پررونق که مالکیت، ارزش و معنی و مفهوم خود را از دست داده، هرچند هنوز ملک مورد اجاره در دفتر املاک به نام شخصی غیر از مستأجر ثبت شده و دولت طبق ماده 22 قانون ثبت فقط موجر را مالک می شناسد، ولی این صاحب «سرقفلی» است که در نگاه عموم مالک محل کسب خود تلقی می شود. در این نقاط تنها ثمره مالکیت اجاره بهای اندکی است که مالک از مستأجر خود دریافت می کند. در دید عرف، مالک واقعی کسی است که بیشترین منافع ملک عاید او می شود.

      مبنای نظری حقی که در کشورهای غربی معادل کلمه «سرقفلی» است، دقیقاً با مبنای نظری آن در کشور ایران متفاوت میباشد، در کشورهای غربی «سرقفلی» تابعی از گرایش مشتریان به محل کسب است، ناشی ار تلاش کاسب یا بازرگان و مدیریت او برای جذب مشتری. در ایران ارزش «سرقفلی» از خصوصیات و موقعیت ملک می باشد و اندکی هم از قدمت کسب در محل کسب تبعیت می کند. در نتیجه تغییر و نحوه مدیریت در محل کسب یا جذب مشتری اصولاً تأثیری ندارد یا اگر داشته باشد در افزایش یا کاهش بهای «سرقفلی» اثری نخواهد داشت.

      از جمله امتیازاتی که عملاً برای مالکین محل های کسب پذیرفته شده وجهی است که مالکین عرفاً در ازای موافقت خود با انتقال محل کسب از مستأجر دریافت می کنند که نوعاً معادل ده الی پانزده درصد قیمت روز «سرقفلی» است و چون قانونی در این مورد وجود ندارد، چه بسا مبلغ دریافتی موجر کمتر از ده یا بیش از پانزده درصد و تابع تراضی طرفین باشد.

      تا این مرحله به حق مستأجرین محل های کسب که مشمول قانون روابط موجر و مستأجر مصوب سال 1356 باشند، از نگاه عرفی و الفاظ مصطلح بین مردم غیر حقوقدان توجه داشتیم که با مسامحه آن را «سرقفلی» می نامند، در حالیکه اصطلاح سرقفلی در این قانون پیش بینی نشده است. حق ادامه کسب برای مستأجر در ملک استیجاری پس از انقضای مدت عقد اجاره که در قانون فوق به صورت آمرانه پیش بینی شده و تراضی طرفین خلاف آن باطل و بلااثر است «ماده 30 » حق کسب یا پیشه یا تجارت نامیده شده است که مفهوماً با عنوان «سرقفلی» متفاوت است، اگرچه در بسیاری از روابط موجران و مستاجران این دو مفهوم آن چنان با یکدیگر آمیخته و مختلط می شوند که تفکیک آن از یکدیگر حتی از نظر ارزش اقتصادی مقدور نیست، به عبارت دیگر معلوم و مشخص نیست چه میزان از مبلغ دریافتی موجر یا مستأجر اول از مستأجر دوم بابت سرقفلی و چه مبلغی بابت حق کسب یا پیشه یا تجارت است.

      اگر بخواهیم از سرقفلی به عنوان حقی متفاوت با حق کسب یا پیشه یا تجارت تعریفی ارائه دهیم، باید گفت سرقفلی عبارت است از وجوهی که مالکین در ازای تحمل محدودیت مالکیت خود در عقود اجاره تابع قانون روابط موجر و مستأجر مصوب سال 1356 دریافت می کنند و چون عقد اجاره طبق این قانون منعقد شده، بلافاصله حق کسب یا پیشه یا تجارت به نفع مستأجر و به زیان مالک بر قرار می شود. محدودیت های مالک در این نوع عقود منحصر به برقراری حق کسب یا پیشه یا تجارت نیست. محدودیت های دیگری نیز وجود دارد که در این مقال موضوع قابل بحث نیست.

 در رابطه بین موجر و مستأجر تابع قانون مصوب1356، ترازوئی برقرار می شود که در یک کفّه آن حق کسب یا پیشه یا تجارت به نفع مستأجر محل کسب و در کفّه دیگر وجهی گذارده می شود معادل بهای حق کسب یا پیشه یا تجارت که عرف آن را تحت عنوان سرقفلی نام گذاری کرده و پذیرفته است. حال که قانون روابط موجر و مستأجر مصوب1376 نیز لفظ «سرقفلی» را در ازای امتیازاتی متداول تعریف کرده که مالک به مستأجر محل کسب در موارد و شرایط خاصی واگذار می کند، حقوقدانان نیز می توانند و باید آنچه را که مستأجر در برابر حق کسب یا پیشه یا تجارت، موضوع قانون مصوب سال1356 به موجر پرداخت می کند، بدون تردید و تزلزل « سرقفلی» بنامند و بپذیرند تا این لفظ مصطلح عرفی در روابط موجر و مستأجر، محل های کسب بطور مطلق به رسمیت شناخته شود، هر چند نامی از آن در قانون مصوب سال1356 برده نشده است. خصوصاً که در بسیاری از اسناد رسمی و عادی عملاً بین موجرین و مستأجرین محل های کسب لفظ سرقفلی بکار برده شده و لفظی متداول و مرسوم می باشد.

       طبق مقررات قانون مدنی مربوط به عقد اجاره، مستأجر در طول مدت اجاره مالک منافع عین مستأجره است و مانند هر مالکی حق دارد منافع متعلق به خود را به غیر منتقل کند و نیازی به کسب رضایت از مالک مورد اجاره ندارد، مگر اینکه در عقد اجاره به عنوان شرط ضمن العقد صریحاً از انتقال مورد اجاره به غیر منع شده باشد، ولی در عقود اجاره محل های کسب مشمول قانون مصوب1356، به این علت که طبق امر قانون، مستأجر حق دارد بعد از انقضای مدت اجاره همچنان به تصرف و کسب خود در مورد اجاره ادامه دهد، مستأجر تنها در صورتی می تواند مورد اجاره را به غیر انتقال دهد که قبلاً موافقت کتبی مالک عین مستأجره را جلب نماید و یا در ابتدای امر، ضمن عقد اجاره، صریحاً به مستأجر اذن انتقال مورد اجاره توسط مالک تفویض گردد که در اینصورت:
       اولاً، این اذن با توجه به لزوم عقد اجاره قابل عدول و انصراف نیست.
      ثانیاً، در صورتی که در سند عادی یا رسمی اجاره، حق انتقال عین مستأجره، بدون محدودیت زمانی و بطور مطلق به مستأجر تفویض شده باشد، در واقع وجهی که موجر بابت انعقاد این عقد از مستأجر دریافت نموده، شامل بهای حق کسب یا پیشه یا تجارت و نیز شامل بهای امتیازاتی است که به مستأجر واگذار و به او حق انتقال مورد اجاره به غیر بطور مطلق داده شده است و مستأجر به موجب این شرط حق دارد بدون رضایت بعدی مالک و بدون پرداخت وجهی، مورد اجاره را به غیر منتقل کند و انتقال گیرنده، یعنی مستأجر بعدی نیز از این حق برخوردار بوده و می تواند مورد اجاره را با لحاظ همان شغل به غیر واگذار نمایند.

     دفاتر اسناد رسمی نیز با ملاحظه شرط مزبور در سند رسمی اجاره، تا زمانی که اجاره نامه به قوت خود باقی است، موظفند سند انتقال مورد اجاره را بدون نیاز به موافقت مالک به غیر منتقل نمایند. بدیهی است در صورت امتناع از این تکلیف، سردفتر متخلف محسوب می شود. چنانچه واگذاری مورد اجاره به غیر در چنین شرایطی با سند عادی انجام شده، مستأجر انتقال گیرنده حق دارد با اقامه دعوی، الزام مالک عین مستأجره را به تنظیم سند رسمی اجاره بنام خود درخواست نماید، زیرا طرفین عقد ملزم به تبعیت و اجرای شرط ضمن العقد می باشند و اثر این شرط همچنان باقی است و تردید موجر، یقین ناشی از عقد اجاره و شرط ضمن آن را نقض نمی کند «استصحاب»

منبــع : وبلاگ دکتر غلامرضا طیرانیان
 

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 تير 1392برچسب:عقد لازم,عقد خارج لازم,فایده عقد خارج لازم,, توسط هما شيرازي |

نویسنده: خراسانی، سید احمد

این عبارت در بسیاری از اسناد عادی یا رسمی دیده‏ میشود گاهی بمورد و احیانا بی ‏مورد بکار رفته است. برای‏ هر منظور بی‏ سابقه عقد دیگر از ابتدا می نویسند«ضمن عقد خارج لازم فلان کس فلان تعهد را برای دیگری نمود»در صورتی که‏ عقد دیگری در بین نیست که این عقد خارج از آن باشد.

برای یافتن مورد استعمال صحیح باید ازین امور بحث کرد: عقد لازم،عقد خارج لازم،فایده عقد خارج لازم.

عقد دو قسم است:لازم،جایز.

عقد لازم

عقدیست که هیچیک از طرفین آن بی‏ رضایت طرف دیگر منفردا نتواند آنرا برهم زند مگر در موارد خاصی که بنام‏ خیارات در قانون مدنی معین است:مانند بیع اجاره صلح‏ (اعم از بی ‏عوض یا عوض«محاباتی یا غیر محاباتی»)

عقد جایز

عقدیست که هریک از طرفین آن بتوانند بطور دلخواه‏ هر موقع بخواهند آنرا برهم زنند مانند: ودیعه،مضاربه،عاریه‏ .
 
تبصره 1- برخی عقد خیاری را در زمان خیار جایز دانسته و گفته‏ اند لزوم عقد خیاری از بعد از انقضاء مدت خیار است. بخلاف عقد جایز که همیشه جایز است از این نظر میتوان جواب داد که عقد لازم آنست‏ که بالطبع و با لذات قابل فسخ باشد ولی ممکن است بالعرض‏ بواسطه خیار قابل فسخ باشد اما عقد جایز بالطبع و بالذات قابل فسخ است بنابراین قابلیت فسخ در بیع خیاری بالعرض‏ بواسطه خیار با لزوم ذاتی بیع منافات ندارد.

تبصره 2- ممکن است عقد نسبت به یک طرف لازم و نسبت بطرف دیگر جایز باشد مانند رهن که نسبت براهن لازم‏ و نسبت بمرتهن جایز است. (ماده 787 قانون مدنی)

عقد خارج لازم

عقد خارج لازم عقد لازمی است مسبوق بعقد دیگر و در عین حال خارج از آن‏که برخی از امور مرتبطه آن‏ عقد اصلی را به جهاتی که خواهد آمد ضمن این عقد خارج‏ لازم شرط میکنند.

مثال : باید بنفع یکی از متعاملین شرطی شود و بجهات‏ آتی نمیشود یا نمیخواهند این شرط را ضمن عقد اصلی بیع‏ بیاورند ناچاری برای تأمین شرط عقد لازمی فرعی خارج از عقد بیع انشاء میکنند و شرط منظور را ضمن آن میآورند. مثلا یکی از متعاملین یک سیر نمک بصلح،یا عوض محاباتی بی‏ عوض‏ بدیگری مصالحه میکند و ضمن عقد مصالحه آن شرط منظور را شرط میکند. البته عقد صلح لازم است پس شرط ضمن آن نیز لازم الوفاء است در عین حال چون این عقد مصالحه خارج از عقد اصلی‏ بیع است اگر عقد بیع بعلتی فاسد باشد فساد آن مؤثر در عقد مصالحه نیست پس در هر حال شرط ضمن عقد مصالحه‏ نافذ و محفوظ از فساد میماند.

تبصره- معمولا در اسناد به نوع این عقد خارج لازم‏ که غالبا عقد مصالحه است و ممکن است اجاره یا بیع یا عقد لازم دیگر باشد تصریح نمیشود بلکه همین قدر مینویسند«ضمن‏ عقد خارج لازم»و این عقد منظور اصلی نیست بلکه منعقد میشود فقط برای آنکه شرط ضمن آن لازم الوفاء شود.

فایدهء عقد خارج لازم

برخی از امور مربوطه بعقد اصلی را ضمن عقد خارج‏ لازم شرط میکنند بجهات ذیل:

1- امتناع وقوع شرط ضمن عقد اصلی.

مثال 1- شرط وکالت زوجه از طرف زوج در طلاق‏ خود(در صورت غیبت زوج یا نرسیدن نفقه یا غیر اینها) ضمن عقد نکاح واقع نمیشود زیرا وکالت در طلاق فرع ثبوت‏ زوجیت است پس توکیل در مرتبه معلول زوجیت و رتبة در طول آنست و بانشاء واحد دو امر مترتب طولی در عرض‏ هم موجود نمیشوند پس زوجیت و وکالت در عرض هم‏ موجود نمیشوند زیرا لازم میآید معلول رتبتاً در عرض علت‏ خود واقع شود و این محال است.

مثال 2- شرط وکالت بایع از طرف مشتری در فروش‏ مبیع در ضمن همان عقدی که مشتری مالک مبیع میشود ممکن نیست زیرا توکیل در فروش فرع مالکیت است و رتبتاً مؤخر و در مرتبه معلول آنست پس وقوع مالکیت و وکالت در امر طولی بانشاء واحد در عرض هم ممکن نیست. زیرا بطور کلی‏ ایجاد دو امر مترتب طولی(علت و معلول)بانشاء واحد ممتنع است.

بنابراین در نظایر این موارد باید وکالت ضمن عقد لازمی خارج از عقد اصلی شرط شود. در مثال اول زوج‏ پس از وقوع عقد نکاح و در مثال دوم مشتری پس از عقد بیع ضمن عقد خارج و لازم وکالت نموده .

2- جلوگیری از سرابت فساد عقد بشرط.

مثال-کسی بدیگری ملکی میفروشد و میخواهند شرط کنند اگر از حال عقد تا پنجاه سال مبیع مستحقا للغیر درآید که بالنتیجه کشف فساد عقد شود، علاوه بر رد مثل‏ ثمن فروشنده مبلغ ده هزار ریال مجانا از مال خود بخریدار بپردازد،حال اگر این شرط ضمن همان عقد اصلی بیع شود البته بفساد بیع تمام شروط ضمن آن نیز طبق ماده 246 قانون مدنی باطل و بی ‏اثر خواهد بود و قهرا اداء مبلغ‏ مرقوم لازم الوفاء نیست پس برای تأمین منظور این شرط را ضمن عقد لازم دیگری خارج از عقد اصلی بیع مانند عقد صلح‏ که بصحت آن اطمینان است شرط میکند تا بفساد عقد بیع‏ فساد شرط منظور لازم نیاید بلکه مطابق مقصود بفساد بیع‏ موضوع برای لزوم وفاء بشرط موجود شود.

بنابر این در اسناد اجاره باید معمولا شروط را ضمن‏ عقد خارج لازم آورد نه ضمن عقد اجاره. مثلا«شرط حق الشرب‏ بعهده موجر است»یا«پرداخت اجرة المثل بمیزان معین‏ یا مطابق اجرة المسمی» اگر ضمن عقد اجاره چنانکه مرسوم‏ دفاتر است شرط شود شروط مرقومه بفسخ اجاره طبق ماده‏ 246 قانون مدنی لغو است و قابل اجرا نیست بلکه مشروط علیه بشرط وفاء کرده باشد طبق ماده مرقومه میتواند عوض‏ آنرا از مشروط بگیرد بنابراین برای اینکه منظور متعاملین‏ تأمین شده باشد باید این شروط را ضمن عقد خارج لازم آورد تا بفسخ اجاره شروط ضمن عقد خارج لازم لغو شود.

3-جلوگیری از فساد شرط و سرایت فساد شرط بعقد:
 
مثال 1- طبق شق 2 از ماده 233، شرط مجهولی که‏ جهل بان موجب جهل بعوضین باشد باطل و مبطل عقد است‏ پس اگر مثلا در عقد بیع خانه به ده هزار ریال شرط شود که خریدار از مال خود چیزی نامعین بفروشنده بدهد یا عملی نامعین را برای او انجام دهد، این شرط طبق ماده مرقومه فاسد و مفسد عقد است زیرا اینگونه شروط اگر بنفع فروشنده باشد روحا ضمیمه ثمن است و اگر بنفع خریدار باشد ضمیمه مثمن است در مثال فوق‏ حقیقةً فروشنده خانه را فروخته است بده هزار ریال و چیزی نامعین چون آن چیز مجهول است پس مجموع عوض‏ مجهول میشود و مطابق ماده مرقومه شرط فاسد و مفسد عقد است.

مثال 2- اگر در عقد بیع شرط شود مشتری هیچگونه‏ تصرفات ناقله و غیر ناقله در مبیع نکند، این معامله چون‏ منفعت عقلانی ندارد سفهی تلقی میشود و طبق ماده 348 قانون مدنی باطل است ولی اگر در دو مورد فوق منظور را ضمن عقد لازم خارج از معامله اصلی شرط کنیم شرط و معامله اصلی از فساد مصون میماند زیرا در مثال اول چون‏ شرط چیز مجهول ضمن عقد بیع نباشد ضمیمه عوضین نخواهد بود و موجب جهل بعوضین و فساد شرط و معامله نیست و در مثال دوم معامله اصلی سفهی نبوده چون در آن شرط عدم‏ تصرف مشتری نمیشود و شرط عدم تصرف مشتری ضمن عقد خارج‏ لازم بعد از وقوع معامله اصلی و حصول سبب تملیک موجب‏ سفهی بودن معامله اصلی نمیشود زیرا معامله اصلی هنگام‏ وقوع سفهی نبوده و مملک واقع شده است.

4- جلوگیری از فسخ معامله در اثر تخلف شرط بواسطه ممکن نبودن عمل بشرط یا امتناع الزام مشروط علیه‏ :
 
مثال- شخصی ملکی را بدیگری می‏فروشد و میخواهند شرط کنند خریدار فلان کتاب خطی منحصر بفرد را چاپ‏ کند. حال اگر این شرط ضمن عقد بیع بشود برای عقد بیع‏ احتمال خطر دارد زیرا در صورت سوختن کتاب این شرط ممتنع میشود و طبق دو ماده 239 و 240 قانون مدنی‏ خیار فسخ برای فروشنده خواهد بود ولی اگر این عمل‏ چاپ کتاب ضمن عقد خارج لازم شرط شود بسوختن کتاب‏ و امتناع عمل چاپ فقط عقد فرعی خارج لازم قابل فسخ‏ است و عقد اصلی بیع از فسخ محفوظ میماند.

5- جلوگیری از جواز تخلف شرط بلکه بهم خوردن‏ شرط در اثر فسخ عقد :

مثال- شخصی ملکی را به بیع شرط می‏فروشد بدیگری و میخواهد شرط دیگری کنند که در هر حال فلان‏ کتاب فروشنده ملک خریدار باشد حال اگر این منظور را بعنوان شرط نتیجه ضمن عقد اصلی بیع شرط بیاورند ملکیت‏ کتاب متزلزل است همین که بیع شرط به رد مثل ثمن فسخ‏ شود شرط منظور طبق ماده 246 قانون مدنی لغو و بی‏ اثر خواهد بود. برای اینکه ملکیت کتاب برای خریدار متزلزل‏ نباشد منظور را ضمن عقد خارج لازم قطعی شرط میکنند تا ملکیت کتاب برای خریدار قطعی و مستقر باشد و فسخ‏ بیع شرط هم در آن مؤثر نباشد.

تبصره- تمام مراتب فوق با قانون مدنی ایران تطبیق‏ میکند و در قوانین ملل دیگر ممکن است رعایت برخی‏ از این امور لازم نباشد.

نتیجه :
برای اینکه اسناد رسمی بمعنی حقیقی خود تنظیم‏ شود همواره صحیح و قابل اجراء باشد دفترخانه ‏ها از رعایت مراتب فوق ناگزیرند و همواره باید مورد استعمال عقد خارج لازم را بشرح مندرجات فوق رعایت کرد.

    

« مجله مجموعه حقوقی » 13 مهر 1317 - شماره 75 »


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.